کاروان

نقطه ضعف

وقتی با خوشحالی قدم به آنجا گذاشتم هیچکس شاد نشد انگار وارد هیچ جا نشده بودم . از جایی آمده بودم که همه را خوشحال می کردم و این البته وظیفه اساسی ام در قبال کسانی بود که از خون و ریشه ام بودند ولی اینجا فرق میکرد ! هیچکس از خون و ریشه ام نبود و این موضوع را در طی گذران سالها گوشزد کردند . با اینحال تصمیم گرفتم در قبال آنها هم کارم را درست انجام بدهم و فرقی قائل نشوم . آنقدر به پر و پایشان پیچیدم و آنقدر از بودنشان رفتار شادمانانه نشان دادم تا به حالت درافتادن افتادند و با سکوت سنگین عمدی پدرم را در آوردند . دیگر نتوانستم ازته دل بخندم و ....

وقتی جنازه ام را از آنجا خارج میکردند خنده از لبشان هیچوقت دور نشد .

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٤٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۳/٢٦

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir