کاروان

شاید با پست های تازه برگشتم شاید هم نه ! ( عیدتان مبارک ... )

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٤۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۸

بوی بهار ؟

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:۱۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۸

یادمان باشد و عمل کنیم ...

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳٦ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۸

هدیه ی عید به تمام دوستان و عزیزان

نقاشی رنگ و روغن به سال 1381


 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٥٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٧

 

نگاهت یک حرفی دارد

که پشت سرت

قائم شده است !

کودکی من هم

 از پشت سر

نگاه دیگران را نمی دید  !

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:٤۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٧

آخر و عاقبت دو سه داستان !

بالای نردبان بودم و پرده توری را از گیره باز میکردم . داد زدم : پسرم لطف کن بیا از این نردبان بگیر پاهایش لق است میترسم بیفتم یه عمر بی مادر بمونی . نشسته بود جلوی کامپیوتر و گیم بازی میکرد . گفت : همین الان ! بذار این گل را هم شوت کنم توی دروازه بیام . همانطور ماندم اون بالا .  نصف پرده مانده بود تو دستم . آمد که کمکم کنه با دو دستش از دو طرف ،  پایه های نردبان را یواشکی لرزاند و من جیغ زدم . ترسید و گفت : مامان من نبودم زمین لرزید . دعواش کردم که اینجور شوخی ها اصلا درست نیست و شاید می افتادم و کمرم می شکست و تا آخرفلج میشدم . گفت : مامان تو همش میگی من پرواز بلدم بکنم با قلم . بیا اینم قلم . اینو مثل نجارها بیخ گوش ات بزن تا چنین مواقعی بتونی بپری . حوصله نداشتم بخندم . گفتم : اگر درست و حسابی کمکم کرده بودید  تا بحال خیلی از کارهای خانه را تمام کرده بودم . گفت : خودت هم بی تقصیر نیستی . همه جا کاغذ و دفتر و کتابه . ببین ! روی میز کامپیوتر چقدر کاغذ هست . تمامش نوشته های توست . گفتم : آفرین پسرم خوب گفتی و یادم انداختی . تو برو روی میز را مرتب کن منم پرده را توی طشت خیس کنم بیام . گفت : ای به چشم ! برای من هم جایی باز میشه سی دی هامو مرتب کنم و برای روزهای تعطیل عید فیلم های  منتخب را تماشا کنم . گفتم : آفرین ! منم برم به کارهای واجبتر برسم . قربونت برم پسر گلم .

دو سه داستان را که قرار بود دراین چند روز بنویسم سوا کرده و گذاشته بودم کنار بلند گوها ... گفتم تا پرده ها خیس بخورند و فرصتی هست  آنها را در وبلاگ درج کنم  . دیدم پسرم حسابی روی میز را خالی کرده است و از کاغذها خبری نیست . صدایش کردم و گفتم : پسرم ، پنج - شیش صفحه کاغذ کاهی اینجا بود کجا گذاشتی ؟ گفت : اون چرکنویس ها را میگی ؟  همه شو ریختم تو نایلون سیاه و بردم انداختم ظرف زباله کوچه . از شانس من هم ماشین زباله آمده بود و ظرف ها را خالی کرد و برد .نگاهی چپ اندر چپ به پسرم دوختم و

عرق سردی توی تنم نشست . تا پاسی از شب بعد از کارهای خانه و شستن موکت و فرش و کلی کار ، چرت زنان  نشسته  و آنها را ویرایش کرده بودم و از اینکه

درپایان با یک گروتسک زیبا داستان ها را تمام کرده بودم خستگی از جانم رفته بود . با لکنت گفتم : برو همان نایلون را بیار من اون کاغذها را از زباله ها جدا کنم . واجبه برام ! 

گفت : ماموران شهرداری آمدند و بردند .  آهنگ بتهوون را نشنیدی  ؟ اون صدا را برای تمام ماشین های آشغال جمع کنی گذاشته اند . خواهرم گفت : سمفونی نهم اونه . با حالتی زار گفتم : شهرداری کدوم منطقه میاد اینجا ؟ گفت : انگار پشت ماشین نوشته بود : مامورین جمع آوری زباله شهرداری منطقه یک تبریز  ! 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٥٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٧

 

 

                         " تو "   و  " من "

 

 

 

 

 

 

 

تو

تو

تو ...

برای تو هست

هر سروده ای !

" من "

راکد مانده است

در رونق " تو " !


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٠٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٧

تو بودی بهاربود ................

همه کائنات

همین روزها

 بیدار میشوند از خواب سنگین .


 فصل ،

فصل شکفتن 

و صفحه جدیدی

در دفتر زمان گشوده خواهد شد

تنها تو بیدار نخواهی شد

بعد ازآن خوابی که برایت دیدند !

 

 

 

 

 




 

 



 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٤٥ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٦

معراج

 برای تو

آنقدر آرزوی اوج گرفتن کردم

در آسمان پاک و آبی و زلال

 که از دستم پریدی و رفتی !

چنین آسمانی وجود نداشت

کجا پر کشیدی ؟!

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٢۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٦

خانه تیمی

 

 

نگاهم را

در گردونه نگاهت می چرخانم

اسرارم لو رفت !

شهر ،

شهر فرنگ نیست

خانه تیمی دل من آنجاست ...

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٤٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٦

دو سه داستان ............

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به همین زودیچشمک

داستانی ارائه خواهم کردتشویق

که مربوط میشه خیال باطل

به خانه تکانی های من...قلب

منتظر بمونید  حتما میام .خمیازه

هنوز دارم گردگیری میکنم کلافه

و یک داستان نیمه تمام داشتمنگران

به نام سفرنوروزی !سوال

اونم باید تمام کنم قلب

خوش باشید خجالت

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٤:٥٩ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٥

راه شب !

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:۳٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٥

عکس

چشمهایت را باز کن !

میخواهم عکس امواج آفتاب را

از آنها بگیرم ...

که هر صبح دریایی ست برای من !

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٩:٢٠ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٤

سلام و صبح بخیر

 

عکس هنری : گل

عکاس : جناب آقای حسن ذوالفقاری

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۸:٥۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٤

عاشقانه

 

تو بلدی!

به غیر روزها

شبها هم بخندی .

خمیازه های عاشقانه ات

خماری چشمان منست

و من

فقط شبها میتوانم 

با خنده های مستانه تو

که از آب دریا

آتش برمی افروزی !

بخندم ...

 

 

 



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:۳٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٤

یگانه

یگانه !

من میترسم

من از همه چیزهای آزاردهنده

متروک میشوم .

و از هرجایی که قلبم میخواهد

عبور نمی کنم

با دستهای سخت بسته شده

میترسم از بیگانه !

ما همیشه باهم خواهیم بود

هیچکس نمیتواند ما را از هم جدا کند

قلبم

یگانه!

ما به دوردست ها خواهیم رفت

و در همه این سفرها

تو در کنار منی

و اگر شهامت تو را داشته باشم

همه آن چیزهایی که خیلی دوست داری

مال ما میشود  .

اگر شهامت داشته باشم

آخر به جایی که میخواهم برسم

میرسم

جایی که تو در جستجوی من بودی

بدون بیگانه ...

 


 

 

 



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٠:۳۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۳

شعر هرچهارشنبه سوزی

احساس سوختن به تماشا نمی شود

آتش بگیر تا بدانی من چه می کشم !

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٩:٥٧ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٢

شب بخیر

دل به دل

راه دارد ...

هنوز هم توی راهم !

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:٠٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٢

ماهی قرمز

تو هم مجبوری

 با سیلی آب

صورتت را سرخ کنی

 برای روزهای دلتنگی

در حباب شیشه ای

برای دلخوشی خوش باوران

مثل همه ی ما ...

مثل من !


ماهی سیاه پیر !

 

 

 



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:۱٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٢

من و تو

که معتقدی :

کار انسان را آفرید .

فولاد هم

با اعتقاد تو

آبدیده میشود !!

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٩:٥٦ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۱

بهار .............

بهار با تن لخت سبز می آید !

شمشیر خار را

از رو بسته

قطره آبی ست نثار خاک!

جوانه ی سردرگم نادان ...

 

 

 


 

 

 

عکاس : جناب آقای حسن ذوالفقاری ( با تشکر ویژه از ایشان )

برگرفته از وبلاگ تارا -  tara

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٩:٠۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۱

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٥٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢۱

تبریک

بیست اسفند

زادروز اسطوره ی سینمای ایران

بهروز وثوقی مبارکباد خیال باطللبخند

 

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۸:٤٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٠

گئجه ز خیر اولسون ..................

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٥۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٠

8 مارس روزجهانی زن بود مثلا !

هرگونه خشونت علیه زنان

محکوم است ...

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٤٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٠

ماهی عید

چشمم آب نمیخورد

از دریایی که درآن غرق شدی

در یک قطره اشکم

زنده میشوی دوباره !

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٠

جوانه سیاه

من آیه ی اندوه نیستم

 دانه ای غم

جوانه زده

در گلوی خشکم...

که به بارخواهد نشست

در زمستان سالهای درد !


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٢٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٠

تب سرد

 

نخواهم نوشت از این به بعد

با قلمی که بیزاراست از دست من

نخواهم نگریست از این به بعد

با چشمانی که دائم مات است و منگ

نه جوهری مانده درقلم

نه قطره اشکی در دلم

خواهم درگذشت

از قلبی که بیماراست از دست من

خواهم ماند همچنان

با پاهایی که گریز می زنند

خواهم کشید طرح "  آه  " ی

که آهنگ غم شده است

از دست من !

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٠۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٠

همینجوری !

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٠٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٤

 

 

تمام دسته گل ها را

دادم به آب !

بهاری در کار نبود ...

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٥۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٤

یالان

راست می گویم !

خوشحالم که پنداشتی

دروغ است حرفهایم ...

راست می گویند همه :

یالان دونیا

یالان دونیا

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٤

حرف دل اوریانا فالاچی .............

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٢٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٤

یاتان گون لر !

 

 

گونون اوتالمیش چادراسین

ترسه ده ن اورتوره م باشیما

سهندین بوزلاری

اوره ییمی دالاییر !

آپاریرام اریده م

یارادام باتان گول لری .

 

گون گورمه دیم

یاتان بولوتلارین ایچینده

هش گئجه لر

یاخشی یادیمدا  !

قارا کولگه سالمیش گونوزلریمه

گونون سارالان یاناغیندا  ....

 

چکیره م باشیما

 قاینار گوز یاشین

یئنه جانیمدا

اویادام یاتان گون لری !

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۱٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٤

سحریزیاخشی اولسون

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٤٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱۳

عکس هنری

 


عکس هنری

عکاس : حسن ذوالفقاری

برگرفته از وبلاگ تارا ( tara)

 

 

 


 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٠٠ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱۳

 

پیوند قلبهای من و تو

به دست داستان زنجیرشدن ماست

باز میشود با کلید فریاد

با دهانی که دوخته اند با خار و فولاد  

گل می چیندخنده ات به لطافت پونه

از صحرای چشم من نگاه تو

در گلزاری سبز

که به خشکی نشسته است حالا !

 

 

قصه ما طولانی میشود از این به بعد

دور آتشی که افروخته اند برای ما ...

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٠۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱۳

 

چون آب جاری نمیشوم

درهر سرازیری و هر راه

مثل پروانه نمی نشینم

روی تصویر گلهای سیاه

آرزوی پرواز نمی کنم هیچ

در خیالاتی که میشود تباه

دانه خیس خورده در اشکم

سر بر می آورم از خاک پر آه ...

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:۳۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٢

از اون حرف ها .................. گئجه ز خیر اولسون

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٢

هدف

شکی ندارم

بی هدف هستم !

تیر نگاهم

به آسانی کشت تو را

این هدف نبود به راستی ...

 

 

 



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٢۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱۱

سحریز یاخشی اولسون

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٤٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱۱

 

 

 

 

تک درخت منی !

شاخه و بار و برگهایت

ارزانی دیگران ...


سایه ات کافیست !


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱۱

یک لبخند کافیست ! لطفا با صدای بلند نخندید مردم در خوابند !!

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٥۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٠

 

ماه

نگرفته است ...

در آغوش کشیده 

گرفتگی تو را

در فقدان من !

 

 


 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٤٩ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱٠

 

 

 

 

 دیر شد

رفتن من !


دست سرما را خواهم گرفت

پا بپای او آب خواهم شد

در گرماگرم ابلهانه عمر !


همه میدانند ، همه 

برنخواهم گشت هیچوقت 

در گل افشانی خاک

با تو ... !


باید زودتر از اینها میرفتم 

تقصیر پاها نبود

بی اختیار بود دلم !

 

 

 


 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:٥۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٩

بدون عنوان

سهم ما

از باغچه ای که کاشتیم

دو سیب سرخ بود تنها

هر دو شریکی بیگناهیم

در فلسفه ی آفرینش !

لب که نزدیم

فقط بوییدیم عطر درخت به را ...

 

 

 

 

عکس : 

برگرفته از وبلاگ تارا

( مدیرمسئول : آقای حسن ذوالفقاری )

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٩

بشارت

می آید از دل سبز گذشته

پرستوی منست خونین و خسته

بشارت می دهد از باغ یاران

همه آماده اند با زخم بسته !

 

 

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:٤٦ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۸

صبح بخیر

آبی نیست

تنگ را پر کرده ام از سراب

میریزم به ریشه دلتنگی !


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۱٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۸

خلایق هرچه لایق ( حرف قدیم قدیما )

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٥٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۸

 

 

نغمه های من را مینوازی

در جشن باران

غرق تو نمیشوم

شنا بلدم

اندک !

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٤:٠٠ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

تندیس یخ

تندیس یخ شد پاهایم

در کوه های برفی

که به گل نشسته بودم دیروز .

چه کسی به ساز بهار

و آواز گنجشکک ها

خواهد رقصید ؟

دارد بدتر از قبل میشود حالم !

 

 

 


 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۳:٤۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

مقیم

کجای حیات پرواز میکنم 

معلوم نیست  

نشسته ای زیر پر و بالم  !

 

 



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۳:۳۳ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٥٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

میانبر

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

جدایی

به این زمین کوچک

دل نباید بست...

 جلوه ای داشت اگر

آسمان بزرگ

از آن جدا نمیشد

در آغاز !

شمش خورشید مهریه ی آنست

 کم کم میپردازد 

مثل همه ی مردان 

 با منت !!!!

 

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۱٦ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

زندگی من

هر صبح به تن می کنم

کفن سپید روزها را

و درکفن سیاه شب دراز می کشم

برای دیدن خودم در خواب !

با لیوانی آب بیا

قرص آرامبخش ماه

از دیده ام نمی رود پایین !

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

و ........................ سخنی از سقراط

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۱٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٧

یک حرف و هزار برداشت !

ریشه اعتقاد از آنجا خشک میشود

که بخواهند تحمیلش کنند ....     ( گالیله )

 

 

 

                                                                                                      

 

 

                                                                                                           

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٥٤ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٦

سحریز یاخشی اولسون

کوهستان .......... عکس برگرفته از وبلاگ  جناب آقای حسن ذوالفقاری

مدیر مسئول وبلاگ : تارا  (  tara )

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٦

همراه

تو از راهی میروی

منم به رویای تو می روم .

زیر برفی پوک

که راه باران را بند می کند

چطور که من

راه تو را !

 

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۱۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٦

بالماسکه ی فصول

پس میشود

از زمستان به بهار گام برداشت

دلتنگ کودکی ام هستم

لابه لای درختی تکیده

که معرکه ی جوانه ها را

شاهد خواهد بود

در بالماسکه ی دروغین پس فردا !

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٤٥ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٥

و ................... از دکترشریعتی

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٢٧ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٥

از حافظ .................

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٠٧ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٥

گئجه ز یاخشی اولسون ...............

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٠٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٥

 

بر زخمه های کویر قلبم

میخواهم نمک بپاشم

دستمالی را بده

که در گونه های خیس ات

تر کرده ای ...

می گسترانم بر ترک های آن

و شخم میزنم با قلم !

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٤۱ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٤

بال

کلاهبردار !

این پرندگان

نه برای یک دانه گندم

که برای تقسیم بال

به سرزمین من پر می کشند

کلاه بر دار !

 

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:۳۳ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٤

حقیقت

حقیقت

پرچمی ست 

برافراشته می شود

با دستان من

و پایین کشیده میشود

با درفش نگاه تو

زنده اش می داریم

این چنین

درد پنهان وطن را !

 

 

 

 

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٠:۳۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٤

گوش نوازی

پرده بکارت گوشم را

پاره کرده ام

از امروز

با کشیده ای شیرین

تا فقط سکوت تو را بشنود 

هر روز !

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٤

شبی مثل همه ی شبها !

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٢٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۳

بن بست

توی کوچه های تنگ و باریک دلم 

گمشده ای دارم  

که به جایی ندارد راهی  .

 

گویی لب گوری ایستاده ام

در این بن بست !!!!!

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۳٠ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۳

به یاد ماندنی ها ......................

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:٤٢ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢

 

چشمهایم را دوخته ام

با نخ های پلکم

به قلب تو 

لانه عنکبوت شده است

در فراموشی زمان .

 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:۳۱ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢

درد

معذور از نوشتنم

این روزها ...

مچ خود را گرفته ام

سرتا پا خسته است و درد !

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱

سحریز یاخشی اولسون

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:۳۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/۱

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir