کاروان

خاک تربت

گر بخواهم خانه ات ویران کنم

این نباشد عشق و آن باشد هوس

عشق هر روز لاغر و رنجورتر از دست ما

آخرش او مثل ما آب می شود

کار او چرت زدن ,  آوارگی

تکیه او به هر  بادی شود !

او که چون ماری چنبر زده است

زهر خود را به تنم می ریزد

گر هزاران بار هم نیشم زند

جام او پر میشود با دست من !

هر کسی نوشد از این جام شراب

آتش خفته ی درونش بیدار از دست عشق .

آن کسانی که همیشه سر به تربت می زنند

خاک مرگ زندگی را هر زمان می بوسند

گر بخواهندتا سعادت را به چنگ دل زنند

با همان تربت بسایند جام  مستی , عشق را .....

+


design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir