خاک تربت
گر بخواهم خانه ات ویران کنم
این نباشد عشق و آن باشد هوس
عشق هر روز لاغر و رنجورتر از دست ما
آخرش او مثل ما آب می شود
کار او چرت زدن , آوارگی
تکیه او به هر بادی شود !
او که چون ماری چنبر زده است
زهر خود را به تنم می ریزد
گر هزاران بار هم نیشم زند
جام او پر میشود با دست من !
هر کسی نوشد از این جام شراب
آتش خفته ی درونش بیدار از دست عشق .
آن کسانی که همیشه سر به تربت می زنند
خاک مرگ زندگی را هر زمان می بوسند
گر بخواهندتا سعادت را به چنگ دل زنند
با همان تربت بسایند جام مستی , عشق را .....