کاروان

آثار باستانی

تنها دانه و قطره ای باران کافی بود تا بر شیشه پنجره بلغزد و دریچه شور و شعورش را باز کند و دنیای شعر و سخن از قلبش بتراود . یعنی قبلا اینطور بود . حالا با وجودش که حایلی شده بین اون و باران ... بین اون و قلمش  حس می کند تمام آنچه باید از درونش ببارد مانده و اذیتش می کند . نگاهی غضبناک به آنچه مقابل پنجره قد علم کرده و با ضخامتی دلگیر جلوی نور سپیده دم را هم گرفته می کند و توی دلش از دستش به خدای باران و شعر شکایت میکند .

مدت هاست همزمان با ساخت و سازی که در ساختمان های قدیمی مجاور صورت میگیرد درون خانه اش آمده و مقابل پنجره ای که قبلا لخت و عور بود لباسی بدریخت شده تا کارگران و بناهای ساختمان و مهندس هیز ساختمان چشمشان به او نیفتد . و این وصله را خدای خانه با خشم آورده و از فلز آویزان کرده است .

صدای باران را می شنوه که بر دلش سبک - سبک میبارد اما نقشی که بر شیشه ها بسته را نمی بیند . از چند روز قبل ذرات گرد و غبار در زمین و آسمان به هم دوخته شده  معلق می خورند و تنفس را برای اهالی سخت کرده اند . و همچنین تنفس او و قلمش را . باران که بارید خوب شد . اگر اینطوری پیش می رفت و نمی بارید گرد و غبار رفته رفته به صخره های معلق تبدیل میشدند و بر سر اهالی چون آوار می ریختند . البته حالا هم فرق نمی کند ! آوار فرو میریزد ولی ذره ذره و در کمال احترام .

از جایش برمی خیزد و تکه های تیز سنگ را از مغزش می تکاند و پرت می کند به طرف کرکره که چون نگهبانی از نگاه او حراست می کند .

ساختمان نیمه کاره و نوساز که سازندگانش هنوز نیامده اند  با گرد و غباری که طی چند روز رویش نشسته به اثر باستانی می ماند .

 

                 ......................

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٤۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۳/۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir