کاروان

فرسنگ ها دورتر

می خواهمت و نیستی

پرسه زنان دراین باغ

هوارا تازه می کنم با دم زدن در رنگ های یادت

رها از خاطره واژگانت  .

حتی نامت شبحی ست پریده رنگ

که نفسی بامن نمی پاید

اگرچه باهرنفس آن را تازه می کنم

امشب تو را در رویاهایم باز می آفرینم

زنده تر از کلماتی که در دهانت میکارم

و پیش تر از تو شنیده بودم .

 

هر کجا باشی اکنون

تو را درون خود احساس می کنم .

نگاهت خیره به من

سدی می کشد در برابر نور سردشامگاه

در لحظه نفوذبه ژرفای خاک .

لبانت را از یاد برده ام

لبخنده ات را اما نه .

 

                              "   کارول آن دافی "

                              شاعر بریتانیای کبیر

 

             

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:۳۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/٢/۱٢

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir