کاروان

رژیم غذایی

از مدرسه آمدو گفت : ناهار چی داریم ؟ سلام !

گفتم : باقلا پلو ... گفت : حتما شویدهم داره آره ؟ گفتم : بدون شویدکه بیمزه میشه . گفت : من که نمیخورم .

کاغذی را دادم دستش و گفتم : برنامه غذایی مان را خودت بنویس . گفت : به شرطی که هرچی من بگم . گفتم : آره هرچی تو بگی . و زود زود نوشت و داد دستم . نوشته بود :

شنبه : ناهار - ماکارونی ............ شام - مانده همان ماکارونی

یکشنبه : ناهار - ماکارونی ... شام - ماکارونی

دوشنبه : ناهار - دوباره همان ... شام - مانده همان !

سه شنبه : صبحانه هم ماکارونی ... ناهار ( میل ندارم ) ... شام هم همان .

چهارشنبه : ناهار - هرچی بشه ... شام - میل ندارم !

پنجشنبه : شکمم را صابون میزنم برای جمعه . آخ جون جمعه مهمان آنا هستیم .........

گفتم : کارمو راحت تر کردی پسرم . آفرین !

اما خندیدو گفت : دیگه از ماکارونی حالم به هم خورد . سیرشدم . دیگه ماکارونی درست نکن . همان آبگوشت خوبه . دنبه اش هم میخورم .

تا سفره را آماده بکنم رفت قدش را اندازه گرفت . کار هر روزشه . بعد کامپیوتر را باز کرد . لحظاتی بعد دادکشید : مامان ! بیا ... غذاهای زیبا . تقریبا دویدم . نشانم داد و گفت : این خیلی خوبه . از این درست کن .

داشتم بالا می آوردم . گفتم : اینها چیه پیداش کردی ؟ گفت : عالیه مامان . تازه هست دیگه . خودت همیشه میگی خلاقیت خوبه . خوب اینم غذاهای نو و برنامه تازه ات !!!!!!!!!!!!!!!!

ببین مامان این شبیه آرزو هست  قدش بلند و الوار

آرزو دختر خاله اش هست .

مامان اینم شبیه نادیاست : تپل و چاقالو .

نادیا هم دختر خاله اش هست . چشمانم باز مانده بود . خوراک جنین انسان . البته در این دنیای درنده هیچ چیز هم بعید نیست . پسرم قیافه اش گرفته بود و زور زورکی می خندید . یکی نشانم داد و گفت : اینم اردک های داستان " آدی و بودی  " که سر غازها را  تو قابلمه آب جوش کردن تا صداشون خفه بشه !

مامان یکی هم مثل تو روسری بسته . !

تورو خدا اینا رو بذار تو وبلاگت اشتهای مردم کور بشه .

 

مامان بوی سوختن چیزی نمیاد ؟ تا سرمان به تماشا مشغول بود باقلا پلویمان داشت از حرص خودسوزی میکرد .

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٢۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/٢/۱۱

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir