کاروان

منظومه دالان آلتی !

روز با شتاب همیشگی خود آغاز میشود

و .... تنها یک ساعت مردم را اضافه تر می خواباند !

ملک خانم صدایش را مانند توپی در کوچه شوت می کند

و چشمان خواب آلود اهالی نیمه باز - نیمه بسته می شود .

ملک خانم خروس بی محل محله است

و با این که صبح زودتر از همه بیدار میشود

تا شامگاهان در مقابل در خانه شان چرت میزند

و با پاره گی هر چرتش هم به کوچکترا و هم بزرگترا سلام می دهد .

مجید آقا یواشکی در را باز می کند

و تا مردم بیدار نشده اند

سطل ادرار و گه زنش را در جوی آب  می ریزد

و همیشه با این همه خدمات فروتنانه پنهان از چشم مردم

پشت سر زن افلیجش بدو بیراه می گوید .

یکبار که حال زنش را پرسیدم گفت :

نمی میرد از دستش خلاص بشم !

و با اینحال آب جوی محله ما آلوده خدمات اوست

خدیجه خانم همیشه ناراحت پاهایش هست

که چون دو الوار به تنش چسبیده است

و نمی تواند مثل تمام زنهای سالم محله

تا پاسی از شب در کوچه پاس بدهد !

او مجبور است از پشت پنجره ای نرده دار زندگی را بپاید .

و هی سر دخترش داد می زند که صدای دی وی دی را کم کند .

دخترش زیباست و بنابه گفته ی  اهل محل بسیار تمیز و با آبرو

ولی فقیرند و چون فقر در خانه شان ماندگار شده است .

و این شهناز خانم است

همیشه پارچه ای روی شانه هایش افتاده است .

معلوم نیست چادر است یا ملافه و یا لحاف

ولی خودش می گوید چادر است و حوصله کشیدن آن را روی سرش ندارد

او همیشه بدو بیراه میگوید و مخاطبش معلوم نیست

طول و عرض کوچه پر است از دشنام و ناسزاهای او

و مدام از نفس تنگی و دلتنگی شکایت می کند

سکینه به این گونه مسائل فقط سرش را می جنباند

و صحت و سقم آنها را با پایین آوردن و بالا بردن ابروانش امضا می کند

پاندول مغز او همیشه میزان است

و نیم ساعت به نیم ساعت از هر خانه خبری بیرون می کشد

او دختر میرزا مجید آخوند محله است

و هر سال به زنجیر طلای دور گردنش یک دور هم اضافه می شود .

و در این مرداب کسادی ها و برگشت چک ها

حساب بانکی او چون دریایی خروشان جاری است

مادر حسین آقا وقتی سینه اش را جلو می دهد  و از دور می آید

انگار مردی درشت و قلچماق است که چادری سیاه به سر کرده است

او مادر مرد آهنین معروف و هفت پسر درشت عین خودش دارد

وقتی از خرید صبحانه برمیگردد

دست هایش پر است از نان های گرم که بخار و بوی آن به هوا برمی خیزد

و من نمیدانم با این همه نان گرمی که میخورند

و در محله مثل مردان آهنین تلویزیونی گام برمیدارند

چرا در سلام و احوالپرسی چون آدم های آهنی سردند

و از وجناتشان بخاری گرم بر نمی خیزد؟

معصومه همسر قهرمان

چادرش را صبح اول وقت پشت گردنش گره می زند

و تا نصف ابروانش پایین می آورد

در دستش یک جاروی زوار در رفته

دنبال " مریم باجی " می گردد .

مریم باجی دختر کوچک و ژولیده آنهاست

و چشمانش هیچوقت از پشت تل موهایش معلوم نیست .

صدای استفراغ نو عروسش از دستشویی که مشرف به کوچه است شنیده میشود

و معلوم است که به لشکر بچه های محله نیرویی نو دمیده خواهد شد

و با هر تهوع صبحگاهی زنان این نیرو تضمین میشود

قهرمان گوش مریم باجی را می کشد

و برای خوردن صبحانه می برد

با اختراع نشده ترین اتو هم نمیتوان چروک صورتش را صاف کرد

زهرا را می گویم عروس نرگس خانم زن محمد

از وقتی دختر بزرگش ترک تحصیل کرده و چشمش با تیکی عصبی می پرد

و دیگر از خانه به بیرون قدم نمی گذارد

زهرا صورتش مثل دستمال کاغذی مچاله شد

و می رود که نان بگیرد انگار زهرمار خواهد گرفت

محمد مقداری در انجام این کارها " لاینشعور "

و بهانه اش بیماری شدید قلبی است

وقتی از ته دربندشان بیرون می آید

تنه سوخته درختی است که در تنور زمان سیاه شده است

کنده سیاه سوخته باریک با عینک براقش

که از سیاه چرده گی اش مقداری می کاهد .

و همیشه دعوای دولتمردان را می کند .

 

در دمای چنین صبحی روشن و در سکوتی دلنشین !

موتوری با دهان پر از ویراژ از روی کانال سوئز رد می شود

کانال سوئز ؟

همان فلزات مشبک جوی خدمات

که روی آن لق و لوق ایستاده است

و بخاطر صدای آن و آشغال های درشت زیر آن

اینور مرز و آنور مرز گاهی کشمکش جدی پیدا می کنند .

وقتی در گرماگرم چرت اهالی در بعد از ظهر تابستان

بچه ها روی آن بالا - پایین می پرند

واز هر پنجره سری خشمگین بیرون می زند

همه به بانی و باعث این کانال لعنت می فرستند

و میله ها هم با صدای میخکوب نشده بر زمین

جواب آنها را شب و روز پس می دهند !

 

اینجا دالان آلتی است

خاک و آسفالت زمینش پر از خط و خطوط

انگار نقشه کره زمین است

و کانال سوئز آن را تائید می کند !

خطوط اروپا- آسیا - آفریقاو قاره های کشف نشده دیگر

مرزها و قانون هایش زیر پای اهالی به هم می ریزد

و وقتی مجید آقا بچه های فوتبالیست کوچه را فراری می دهد

یونیسف هم نمیتواند از پس او بر بیاید !

 

اینجا دالان آلتی است

رباب خانم دکتری است بدون مطب و ویزیت و نوبت و ادعا

و از برکت عرق های گیاهی اش

محله از درد شکم و معده و سردرد خلاصی می یابند

وهمه به پدر ومادر از دنیا رفته او رحمت می فرستند

او گاهی جلوی خانه شان را با شیلنگ و  آب می شوید

و از محله بوی خوش خاک مرطوب بر می خیزد

و این بهترین عطری است که به فضای خاک آلود هدیه می کند

توش لومی : امضایی معتبر بر پای نام دالان آلتی

پیرمرد زحمتکشی است  که از فرط بافتن فرش

پاهایش شکل پرانتز به خود گرفته است

و تازه گیها موبایلی را صاحب خواهد شد .

همه از او شماره می خواهند و بر لبان ماسیده کوچه خنده ای شکل می گیرد

 

و اما !!

گاهی بشقاب کوچه به طرف ترکیه می چرخد

موقعی که پروین با عینک دودی و شلوار گشاد و مانتوی بسیار کوتاه تنگ

از دم کوچه پیدا میشود

و با دخترش بلند بلند فارسی حرف می زند

آنوقت فیس و افاده از در و دیوار کوچه بالا - پایین می رود

و بچه ها سراغ ادوکلن او را از فضای غبار آلود میگیرند .

 

وقتی آدم های جورواجور را در محله می بینی

که تازه اسباب کشی کرده اند

فکر می کنی شناسنامه کوچه گم شده است

ولی با دیدن حاجی باغیر ... ملک خانیم ... میرزا مجید... مشد آغا ...عزه خانیم

دلت قرص میشود

که نه !

اینجا خود دالان آلتی است  .

شب اینجا بسیار زیباست

و ماه هیچوقت آسمانش را ترک نمی کند

بچه های خسته و کتک خورده به زیر لحاف ها خزیده اند

و تنها شهناز خانیم است که کفش هایش را روی زمین می کشاند

و ناله سنگ های ریز و درشت را در می آورد

با هر قدم انگار موهای خاک را می کشد

 ناله زمین را بلند می کند .

او لحظاتی بعد اسماعیل را در صندلی چرخدار به خانه خواهد برد

و فردا صبح او را برای فروش سیگار به آنطرف خیابان خواهد برد .

با این تفکرات خوابم نمی آید

خودم هم نمی خواهم یک گوسفند - دو گوسفند بشمارم

و خواب تا دهمین گوسفند به سراغم بیاید

اینجا دالان آلتی است

و همهمه هاو هیاهوی یواشکی نیمه شبانش

تا پاسی از شب گوسفند ها را می چراند .

تمام اهالی توی باریکه راه ذهنم در رفت و آمدند

تازه وقتی چشمانت گرم می شود

و پنجره رنگش به کبودی می گراید

می فهمی که صبح شده

وبه عادت همیشگی باید زندگی را تکرار کنی .

ملک خانیم وقتی در دم دمای گرگ و میش

صدایش در می آید که با خودش حرف می زند

میدانی که دیگر نخواهی توانست شیرین بخوابی

صدای موتورها ... صدای اتومبیلها

صدای دزدگیرها که تازه گیها به همه نوع صدا اضافه شده

و خلاصه هر چیزی را که بتوان " صدا " نامید

و  " بو  " یش  کرد

در این کوچه

بیست و چهار ساعته جولان می دهد

بوی رب ... بوی ترشی ... بوی شوربا

بوی کدوهای سرخ شده و گاهی جزغاله شده

بوی آبگوشت و یکی دوبار پیتزا که دیگر بلند نشد

صدا هیچوقت خاموش نمیشود

و این سمفونی تمامی ندارد .

 

اینجا دالان آلتی در توکلی است

و کارخانه کبریت سازی آن

چون مهری بر پای این نام زده شده است

کوره سربی آن

مثل ساقه لوبیای سبز افسانه ها به ابرهای آنجا گره خورده

ولی از بالای آن هنوز

هیچ دیوی به زمین نخورده است !

در چنین گستره جغرافیایی

من میدانم در کدام نقطه زمین ایستاده ام

در اوان و پایان فصولی ناتمام

در دالان آلتی

زیباترین نقطه جهان !!

               ...............

 

توضیح : ملک خانیم از دنیا رفته است ... زن مجیدآغا هم ... مجید آغا یک زن دیگر گرفت ولی طلاقش داد . حاجی باغیر هرلحظه در بیمارستان است و بعد از مرگ زنش مشه خانیم یک پوست و استخوان شده است . عزه خانیم بیماری آلزایمر گرفته و حالش وخیم است . و خیلی ها در حال رفتن هستند ومن هم یکی از آنها هستم .............................

 

 

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۱۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/٢/۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir