کاروان

در خانه پدری جایی نیست

وقتی مادر رفت

در دل گریستیم

و تاریکی تا ابد در روح ما رخنه کرد

بعد از آن دیگر

از ته دل نخندیدیم

و شادی های بچگانه مان را باد برد .

و آن عفریت بدسگال

طوفانی از سیاهی ها و غارت

در خاک خانه ما وزاند .

او درخت تنومند زندگی را از ریشه خشکاند

وقتی از قحطی آب باران مطمئن شد .

 

....... وقتی مادر را تاراندند

چون پرنده ای که بالهایش را شکسته باشند

و از لانه اش بیرون انداختند

چراغ های خانه را خاموش کردیم

و در نجوایی آرام

از باهم بودن سخن گفتیم .

و آن شوم زشت منظر

تمام گوشش را به پنجره حنجره ما چسبانده بود

و حتی از سکوت ما بو می کشید

که از او نفرت داریم

و چون سگی هار

هر روز هارتر می شد

این یهودای غاصب خانه خراب کن .

و مادر هیچوقت دیگر  آن مادری نیست

که قبلا با ما بود .

فسیلی از یک جسم به جا مانده از درماندگی

و چشمانش برای گریستن ابدی

همیشه دو دو میزند .

 

 غاصب چون ماچه سگی پلاسیده

به انبوه کرم هایی فکر می کند

که در درونش رشد کرده اند .

و درختی که افتاده

حتی سایه هم ندارد !

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٠۳ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۳٠

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir