کاروان

اسیر

تو خود آراسته ای بر دولت عشق

منم افتاده از پا در ره عشق

تو دائم یک کمندی در دلت هست

منم جان را سپردن توی بند هست

تو الماس درخشان در جهانی

منم خاک به گل مانده نهانی

تو نامت هست دریای خروشان

منم راکد چو مرگی مانده در جان

تو می خندی بر پیروزی خود

منم گریان از خندیدن تو

تو من را بنده ای بیچاره کردی

منم حسرت کش آزادی تو

تو هر دم در پی جانان دیگر

منم دنبال دل دلگیرم از تو !

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٤٥ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢٩

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir