کاروان

خنده شبانه ( میتوانید هم بخندید یا فقط لبخند بزنید )

 

صاحب مغازه ای از پرحرفی و وراجی طوطی خودش که در قفس بود به تنگ آمده بود . مشتریان هم سرو گوششان میرفت و باعجله چیزی می خریدند و می رفتند . فکرکرد پارچه ای روی قفس بکشد تا مشتریان را نبیند و حرف نزند . چند روز گذشت و از طوطی صدایی در نیامد . دکاندار نگران شد و فکرکرد حتما مرده است . پارچه را از گوشه قفس کنار زد و داخل قفس را نگاه کرد . طوطی گفت : دیدی تنت میخارد ! تقصیر من نیست ..............................

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:۱٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢٩

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir