کاروان

چرا ما انسان ها به هم وابسته می شویم ؟

انسان ناگزیر از ایجاد ارتباط با همنوعان است . در دنیایی که فاصله ها بین آدمیان زیاد میشود  بالاجبار عواطف و صمیمیت رخت بر می بندد و سردی و بی مهری ها جایگزین آن میگردد و صدمات شدیدی به روح و روان انسان وارد میشود . انسانی که در عصری نوین ادعای مدرنیت میکند در واقع چیزخاصی برای گفتن ندارد و ابداع چنین سیر نزولی در اجتماعات سر بر آوردن مکتب های عجیب و غریب است که باز هم از سردرگمی انسان حکایت می کند .

یک زمانی مثلا می گفتند : برابری زن و مرد !!!!!!!!!!!!

حالا این عقده به صورت کتک کاری های علنی مردان و زنان در دفاع از موجودیت خویش یا تغییر شکل صفات مردانه به چهره ای آرایش شده و تقلیدی از زنان است . به قول ظریفی : آنچه از ما زنان در طول تاریخ به بعضی مردان منتقل شده برداشتن زیر ابرو و درازکردن موی سراست . البته باید گفت این مسئله در مورد تمام مردان- زنان صدق نمی کند و انسان های وارسته ای هستند که برای احیای روابطی در خور انسانیت قدم های جانفزایی برمیدارند . مشکل عدیده اجتماعات چه در غرب و چه درعالم  شرق  ناشی از پیشرفت علم و مدرنیسم و طرز غلط برخورد انسان در رابطه با این پدیده نوظهور است . رنسانسی که انسان را در حسرت رنسانس قدیم انگشت به دهن میگذارد . و از طرف دیگر تحمیل این نوگرایی به دست قدرتمندانی که ماهیت و فطرت پاک انسانها را نشانه میگیرند . و چه تاسف بار تر است که با مضحکه قرار دادن ارزش های اخلاقی از حربه بامسمای هنر بعنوان تله ای برای این منظور استفاده می کنند .

در جامعه  خودمان به عینه سیر قهقرایی هنر واقعی را لمس می کنیم که چگونه دستخوش سرازیری شده است . کتاب و کتابخوانی چیزی در حد تلف کردن وقت عنوان میشود . عدم حمایت از تلاشگران و روشن اندیشان باعث سستی و پایین آمدن کارآیی عینی آن در جامعه میشود . مسلم هست وقتی در جامعه ای خلاقیت و نوآوری جهتی انسانی- آرمانی نداشته باشد در خدمت هزلیات و یاوه گویی ها  میشود . در این میان انسان سرخورده و قربانی شده احساس بدبختی و حقارت می کند که نمیتواند بار این همه پیشرفت روزافزون را به دوش بکشد و همپای آن حرکت کند . چون بازهم عده ای معدود دستشان توی روغن منصب وول میخورد  و از حقوق اکثریت محروم استفاده می کنند .   انسان نوین نه از زندگی لذت میبرد و نه انگیزه ای برای زندگی پیدا میکند . سلب اعتماد میشود ودر تناقضات فکری و رفتاری نسل بشری دچار اوهام و تنهایی میشود . مسلم هست که در تنهایی و انزوا که منطقی ترین اقلیم بشری ست با خودش خیلی راحت تر است و کمتر زیر سوال می رود و در ازهم گسیختگی  روان رشد عقلانی پیدا نمیکندو بیشتر تابع احساسات و غرایز ابتدایی - حیوانی میشود .

حال در این عرصه حکم جواهر را پیدا می کند این شعر مولانا :

انسانم آرزوست  !

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:۳۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢۸

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir