مهتاب - نیما
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یکدم شکندخواب به چشم کس و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند .
نگران بامن استاده سحر
صبح می خواهد از من
کزمبارک دم اوآورم واین قوم به جان باخته را
بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره این سفرم می شکند .
نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا ! به برم می شکند
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٢۱ ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢٦