کاروان

دراکولا

پسر فقط یکبار به خواستگاری آمد . با لباس های قرمز و موهای درهم و برهم و ابروهای برداشته توی ذوق پدرو مادر دختر زد و گفتند : نه که نه !

در پیامی که برای دختر فرستاد از ناامیدی ها و بن بست زندگیش شکایت کرد و نوشت :

بو آخشام اولوره م هش کیم توتاماز

سنده توتامازسان ییلدیزلار توتاماز !

و ارتباط خود را به یکباره قطع کرد . یک ماه بعد از خواستگاری دختر خودکشی کرد و در یادداشتی نوشت : یا مرگ یا اون !!

پسر بازهم با لباسهای قرمز دست در بازوی دختری دیگر با لباس سیاه از کنار قبری رد میشوند . پسر مثل همیشه با اشاره به قبری توی گوش دختر گفت : این گور همونیه که به خاطر من خودش را کشت .... دختر که کم کم داشت به روح دختر مرده هم حسادت می کرد لباس سیاه را که به احترام غصه پسر به تن کرده بود  درآورد و قرمز پوشید .

چندماه بعد دختر با با لباس های ست سرخ دست در بازوی پسری دیگر با لباس های سیاه رو به قبری اشاره کرد و گفت :

حتما یادته ! این قبر همان پسری است که به خاطر من خودش را کشت ............................

پسر خسته از این حرف های همه روزه لباس سیاه خود را که به احترام غصه دختر پوشیده بود  درآورد و کاملا قرمز پوشید .

شنل سرخ اش را فقط در تاریکی شب ها می پوشید .

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٢٤ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢٦

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir