کاروان

لحظه

سرد و تاریک شبی

به تنهایی  " تن  " هایی 

می پیچد باد

در گلوی برگ رهایی .

 

در هایی باز و بسته میشوند

پنجره را می کوبد زنی

با یک دم غمی !

 

بیرون خالی از نگاه را دید می زند

نامطمئن هست هوا !

لبها و چانه اش به لرزی

مطمئن هست از هوا !

  گردی گونه اش را

 شیار آب می کند  سوا  !

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٥۸ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢٢

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir