کاروان

مترسک

می گویند : مترسک نکش !

می گویند :

سنگ هایی را نکشم

که بر مترسک سجده می کنند

و البته خیلی محترمانه می فرمایند !

 

از مترسک چنان می ترسند

که از مرگ چنان نمی ترسند !

مترسک عجب چیز مهمی شده است .

 

می گویند :

تنها گل و میوه و منظره بکشم

اینهاست که لذت هنری می دهند .

و البته باز خیلی محترمانه می فرمایند

و از عاقبت نامعلوم من نگران می شوند 

عاقبتی که شاید دامنگیر آنها هم بشود

و چرت زندگیشان را به هم زند !

 

از کنار من به آهستگی می گذرند

و زیر چشمی نگاهم می کنند

انگار به قول آنها خیالاتی شده ام !

من را موقعیت نشناس میدانند

فردی که از گل و گلدان و طبیعت گریزان

و به اشباح روی آورده است !

و بوم نقاشی اش را پر کرده است

از مجهولات غیر رئال !

 

دلم گرفت !

پالت رنگهایم را همانجا

زیر پای مترسک انداختم

و از اینکه مغلوبش شدم

شادمان گشت .

کلاه زواردررفته اش را

با قهقهه ای دوباره روی سرش کشید .

 

: در زمین خشک و برهوت

که تنها سنگ ها و درختی خشک

بامترسکی ژنده پوش است 

هیچ پرنده ای پر نمیزند .

                        

 

در آسمان آن تنها

به چشم می خورد

فوج پرندگانی از دور

در غبار ماه رنگ باخته

که ترک دیار می کنند  

به عشق دانه ای ... لانه ای !

 

 

از لابه لای صخره سنگها

فقط ماران و موش های کثیف سر می کشند

وبر مترسکی که فقط مترسک است

سجده می کنند حیران !

 

خشکیده درخت

همچون چوبی بید زده

قامتش خم گشته

و از درون پوک میشود آخر! 

 

مترسک پرنده هارا تارانده

و از عهده وظیفه اش به خوبی برآمده است !

 

 بادی بیشعور

چون خنده ای کج

از سوراخ دهانش به هرسو ویراژ می کشد !

 

نقاشی رنگ و روغن : سال 1390



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٩:٠٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۱٩

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir