کاروان

 

             زنی برای تمام فصول

 

 

چندین فصل پیش بود ...

دقیقا یادم نیست !

هوس کودکی هایم را کردم

وقتی ویار شاخه های مدهوش را

در درخت توت جوان دیدم .

 

طنابم برای کاری آماده بود

اما برای پهن کردن رخت نبود

                      مطمئنا ...... !

 

از درخت آویزان کردم تاب خیالم را

به زیر خاک می رفت پاهایم .

کودکی شدم در آغوش پنجه ترس

بغل کردم فصول را

با چشم بسته !

 

پاره شد طناب قطور

یادم افتاد

بریده بود طناب را

سماجت گردنم !

چند فصل پیش ... ! 

 

باز خون دماغ چهارفصل شدم

 از  قطرات کال توت قرمز 

         زیر درخت متهوع  .

         چندشم شد از:

               زنی برای تمام فصول !

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٢۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۱٧

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir