کاروان

حسرت

به تو حسرت می خورم ای خوشبخت !

آنکه آغوش تواست مال من است

آنکه لبهایش به لبهای تو است مال من است

او که دستش را به گردن حلقه کرده ... خفته

توی فکرش با من است ... بیدار است

گرمی اش از گرمی عشق من و

اختیارش با من است .

وآنگهی دادم به تو جسم و تنش

روح او چون چشمه ای در جان من جاری است

آنکه در پیش تو است پوکه ای تو خالیست !

ترکش تیرش به این قلب من است .

می شناسم حس او خیلی وفاداراست به من

او شده تصویر ناب

من شدم قاب تنش !

 

این همه توجیه است اعترافی می کنم :

خوب در خود بفشار ! آرزویش می کنم ........

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٠۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۱٧

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir