کاروان

روح

چندین قرن قبل

به مرز بیوه گی رسید

زمانی که هنوز از مادر زاده نشده بود !

 

مرده ...

بچه پیری بود 

و هنوز از دامن مادرش می گرفت .

و روح زنگوله تابوتش شد

در اوج بازی با او !

و در دل مرطوب ترین خاک قلبش

                           دفن شدبا او ...........

آنچه برای اثبات بودنش کرد

جند شاخه تکیده بر سر مزارش بود .

 

.... حالا هی می آید به خواب

و هی می رود از قبر خواب بیرون

چون سنگی سرد و متروک

  و می ایستد

بر سر گور خود هر روز   !

با چشمان خشکیده اش که برآمده چون بختک

به تن شاخه های بی برگ زل میزند بدبخت !

                         

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٢۱ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۱٧

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir