کاروان

باور ( برای کودکانم )

..... باید باور کنی !

کودکی وقتی سرش را

می گذارد روی پای مادرش

جوجه کوچکی است

آشیان می سازد در باورش !

باید باور کنی !

آن مادر تا ابد

خوش نیاساید اگر

پای خود از زیر خواب او کشد ...

تا که او بیدار شود

قرن ها هم بگذرد

لانه می ماند به جا ...

او درختی ست سرفراز .

کودکش پر می کند

چاله های ذهن او

راه تنهایی او رفته ز یاد

مادرش مدیون اوست ...

                

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:۱٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۱٧

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir