کاروان

 

                با روح صبا

 

ای صبا با تو چه گفتندکه خاموش شدی

چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی

چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را

که خود از رقت آن بیخود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش

چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من

نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

 

               از : استاد شهریار

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٤٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۱٥

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir