کاروان

سرگذشت

زندگی بی تو چه بی حاصل گذشت

ایام و روزگار مشکل و دشوار گذشت

چون جوانی رفت و آب از سر گذشت

هیچ یاد تو نرفت ازدلم و هرچه گذشت .

مونسم تنهاقلم شداو نوشت آنچه گذشت

حرفها در کاغذی ثبت شد به نام سرگذشت !

هرچه دل داد سخن زد قلم آن را بنوشت

حکم کردم بنویسد  هرچه شایسته توست .

آخرین منزلگه ما باهمان خاک سرشت

آنچه می ماند حرفی ست که آن شاعرنوشت .

روزگار  با تو بودن ایام خوشتر گذشت

خاطره شد آن زمان بارفتنت قلبم شکست !

لطف کردی در خیالم آمدی قلم نوشت :

بی تو بودن سخت شد در خیالم تو سرشت .

این خردمندی پسندیده است آمدی درسرنوشت

همه عالم به کنار ! اینچنین باتو خوش است !

 

                          ×××

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٥٦ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٥

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir