کاروان

فروغ شب ( تقدیم به فروغ فرخزاد )

شب همان شب بود

چون همیشه تاریک !

و چراغ کوچه ها

چون همیشه تسلیم !

می گذارم پای خاموش بر در

تا که از شب خلوتی حاصل کنم

ذره ای با آن درآمیزم نهان

مثل خود را آن زمان پیدا کنم !

                ×××

می درخشد چشم یک تنها

در سیاهی های شب

مثل چشمان من

پر تمنا ... خواهش ست !

سر به زیر افکنده گویا زیر لب

از مراد و نامرادی ها شکایت میکند

دست او پر التماس

به تمنای وصال روشن ی ست !

 

روح او با قامتش

از جدایی ها حکایت می کند .

و قدمهایش سست

به گمانم نزد من می آید !

                ×××

خلوت من را او برهم زد

در کنارم ره سپرد

دست هایش در گریبان

راز قلبم را شنید .

              ×××

آبشار مهتاب از آسمان

تابید بر رویش از هرسو روان

وندر آن تاریکی

چشم او چون خورشید

شد فروغ شب من

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:۱٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/۳

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir