کاروان

تلنگر

فصل بهاراست و در نوبهاری این چنین

با بهاری که ز ره رسیده چه کنم ؟

که هنوز عطر بهار را نیافته ام

در وهم زمین

که با ازدحام بوی ادوکلن ها

بهار خود را باخته است !

و من فقط از تجمع گل های باکره تپه ها

به طراوت ابرها پی می برم !

و به راز نقدینگی آنها

در ویترین های مشبک محصور

که با هراس از دزدان یغماگر

در بغل هم چپیده اند!

و با نگاه هایی که زل زده اند

به بهار پشت ویترین ها

آیا سر آشتی با باران خواهیم داشت ؟!

 

 

 

 

 

 

فصل بهار است و در نوبهاری  چنین

 

شکوفه های سخن هنوز از دلم نمی دمد

و ساقه های ترد و نازک احساس

در دستان قلمم سبز نمی شود!

بیشماران سبز

 

برگ و بوی سکر خاک تر

در نگاهم جای خود را نمی یابند .

 

 

 

هنوز بستر سپید کاغذم را

نیاراستم به سبزینه های عالم !

هنوز عطر بهاران را نیافتم

در بطن آشفتگی سرسام آور اسپری اسپرم ها

 

 

فصل بهار است و در نوبهاری این چنین

من به یادت می گشایم سخن در کان دل

و می دانم که شعری بسرایم

و گرنه!

 

بهارباشد سرابم .............

 

تو خود مثل تگرگی در بهار

تلنگر می زنی بر حس من دراین بهار!

اگر در آن نباشد نام تو

برایم نیست دیگر این بهاران ... نوبهار !!

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٥٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱/٢

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir