پیشواز
بهار می آید ؟
اما انگار نمی آید !
به من پیغام داد :
سالهاست " آمدن "
در انتهای تیز سرما
و آستین فصول را بالا زدن
در آغازین اتمام سال
با اوست ...
و امضای زیبایی
به نام پاییز
- در آخر - !
×××
دلش شکسته بود
میدانست می فهمم
به من گفت !
تمام این ها را .........
×××
عصای موریانه ای را شکست
و در جشن آتش
با بازی دروغین شادی قلابی
- سوزاند -
×××
دلش گرفته بود !
گریست و گفت :
بهار هم ای ی ی ی ی ی ی ی
بهار قدیم !
×××
شاهد بودم !!
عصایش شکست
دیگر اصلا نمیتواند بیاید .
×××
از بلاتکلیفی فصول ترسیدم
ترقه ها هم جیغ می کشند .....
×××
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٦:٠٦ ب.ظ ; ۱۳٩٠/۱٢/٢۳