قله
مدتهاست می آید
برای تسخیر من !
با کوله بار رنگارنگ ننگ .
هربار با احتیاط
بر صخره هایم گام برمیدارد
وبا ترس از لغزیدن روی ریگ های ریز و درشت
چشم های حریص خودرا
بر من می دوزد
که در غروبی دلتنگ و سرخ فام
بسیار پر بنفشه جلوه می کند !
***
هر بار که می آید
پرچم های غاصبانی را می بیند
که پاره پاره در راه مانده اند .
با غیظ ی شدید
بر زمین سخت
لگدی می کوبد
و آه خود را
بر دامنه ام می گسترد !
***
در شب و روزهایی که این چنین برمیگردد
میدانم دوباره به هوسی فاتحانه
خواهد آمد ... !
پرچم های واژگون
در دامنه های بیکرانم
همچون مترسکان ژنده پوش
در امواج نفسم می لرزند !
***
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٥٥ ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٢/۱٩