کاروان

تقدیم به بهاری که در راه است ............

نو رسیده دختری ست ....

اولین فرزند پاک این جهان

قد کشید از خاک تر

مادرش با بوسه ای نامید  :

اسم او  " بهار  "  !

 

                  ***

می کند بازی با باد بلوغ

باد زلفش ریخت تا روی کمر

جویبار شرم از دره سینه ها گذشت

باد دست و روی خود شست در آن

سبزه های تن او را آرام چرید

از لب او بر زمین تصویرگلها را کشید .

او پریشان کرد موها در فضا

ریخت بر خاک جهان

دانه های تار او .

تارها جوانه زد غنچه دمید

پیچید بر دور ساق پای او

                 هدیه باد !

 

                  ***

باد می پیچد کمرگاه تنش

طوفانش می کند کمان ابروی بهار

باران در گوش خاک آهسته گفت :

مثل اینکه بهار آبستن است !


شد بدیع رنگ جهان باجلوه های تازه تر

بادچون تیری گذشت از چادررنگین کمان

دخترک خندیدو آب از چشم او بیرون جهید

چشمهایش چشمه زاران را به خاطر آورد !


او مادر میشود دستش پراز گوجه سبز

بر دو گوشش آلبالوهای قرمز می زند .

صورتش کرکین شده مثل چاغاله های سبز

لپ او رنگین تر از شاه توت های دور و بر !

 

                          ***

آبشار آسمان بوسید تب و تاب زمین

چشم ها روشن ! به زیبایی او حسرت برید .

ابرها فواره زد از لابه لای سنگ ها

صخره ها  راه دهید ! آب آینه می برد !


باد سرش را روی قلب او گذاشت

در میان سینه اش یک بوسه کاشت

شیرها فواره از آتشفشان کوه زد

آواز میخواند در گوش او  باد بهار ........

 

                        ***

 

 



+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:۱٢ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٢/۱٢

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir