کاروان

مذاکره

صبحانه می خوریم و هیاهوی بچه هایم خیلی زیاداست . راجع به  اختراع و مخترعین و علم و دانش و دستاوردهای بشری که با زحمت به دست آمده بحث می کنند . مدام سر سفره پا میشوم و باز می نشینم . با دستورات آنها انگار بازی بشین - پاشو می کنم ! یکی چای میخواد آن یکی مربا و... اما تمام حواسم بیشتر به بحث های آنهاست که برایم خیلی جالبه . به آنها میگویم : بچه ها ! خوشحالم زحماتم به ثمر رسیده و دارید برای خودتان آدمی می شوید . سعی کنید همیشه به جای   جرو بحث و به سروکول هم پریدن صحبت های به دردبخور کنید  مثل امروز که از اختراع و دانش حرف می زنید . پسرم خندید و گفت : مامان در فکر یک اختراع بی نظیرم ! داریم مذاکره می کنیم و اینا هم کمکم می کنند . صدای خنده هایشان بلند شد . گفتم : خوب ! میخوای چی اختراع کنی پسر گلم ؟ گفت : بگم اگه خیلی خوشحال میشی . گفتم : زودباش بگو میدونستم روزی یه چیزی میشی ! گفت : این روزها نمیدانم چرا سرم خیلی میخارد ! دستگاهی که باهاش سرم را بخارانم !! اتفاقا به درد تو هم خیلی  میخورد که هی میگویی فرصت سر خاراندن هم نداری ........... !

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٩:۱٦ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱٢/٩

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir