کاروان

 

 

باز هم سردرد ! شعاع تیز خورشید که در سرم نشست کار خودش را کرد . مجله ای بومی می خریدم اما خیلی معطل شدم تا در بین آن همه مجله های متنوع ، یکی را بنابر نیازم انتخاب بکنم . البته تا اون یکی را هم انتخاب کنم آن یکی ها را هم که ورق _ ورق میزدم ، تیتر مطالبشان را خواندم !..

فروشنده اعتراض کرد : خانم ، لطفا ورق نزنید . هر کسی میاد یه ورق آخرش را که قسمت فال هست نگاه می کنه و میخونه و نمیخره هم !

گفتم : فالش کجاست ؟ من که نمی بینم ! گفت : آخرش دیگه ... ! 

کنجکاوم کرد . به ماه تولد خود نگاهی کردم و از آن  پیشگوئی عقم گرفت : تا چند ماه دیگر صاحب یک بچه دیگرهم میشدم !

حالتی از گیجی و تهوع وقتی سراغم میاد می فهمم که اوضاع خراب هست و باید خودم را بستری کنم . بعد از مدت ها دردسرهای سردرد ، پزشک معالج خودم شده ام .

هرچه زودتر باید به خانه برسم ، در یک اطاق تاریک حبس بشوم و تا برطرف بشه چندین ساعت باید تحمل هم داشته باشم . به قرص کدئین که فکر می کنم یادم میاد بار آخر ورق خالی آن را پرت کردم تو سطل زباله . داروخانه نزدیک بود . پیرمرد سفیدپوشی پشت پیشخوان بود . با اکراه یک بسته ای داد و به فارسی گفت : مشابه اون هست . دارو نمیاد که !

گفتم : اصل خودش تا چند ساعت هم تاثیر نمیکنه مشابه اش که اصلا تاثیر نمی کنه ؟ بدش آمد و دارو را از روی پیشخوان برداشت و پولم را  پس داد . گفت : برین  هلال اهمر ، شاید اونجا پیدا کنی .

اون هم تحریم بومی را بلد شده بود !

به نظرم تحمل درد بهتر از داروی تحمیلی بود که مشابه نام داشت !

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٢٩ ‎ق.ظ ; ۱۳٩٢/۳/٢٤

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir