داستان کوتاه
تیر راس منست !
سرش را به زیر انداخته و در نقطه ای نامعلوم فکر می کند . همیشه اینطوری هست . نمایش می دهد . سربه زیری اش را من قبول نمی کنم . نگاه من و او در شیشه ی روی میزی که دورش نشسته ایم به هم دوخته میشود . مجبوریم زیرشیشه و زیرچشمی به هم فکر کنیم .
تصویرش روی میز،به نظر من فقط واژگون است !
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٠٠ ق.ظ ; ۱۳٩٢/۳/۸