از ماست که برماست ! ( داستان کوتاه )
همه ی اعضا وقتی دورهم جمع شدند تا
هدف نوشتن را دنبال کنند بین هیچکدام از
آنها حرفی ازجنسیت و زن بودن و
مردبودن نبود و فقط اندیشه ی انسان بود
که برای انسان ها و از انسان ها می
نوشت . و صدالبته که خودشان آگاه بودند
زن ها چگونه مثل مردها تحکم داشته
باشند و مردها چگونه مثل زنان تحکم
نداشته باشند . مثلا وقتی از فرط صحبت
دهانشان خشک میشد و یا تشنه میشدند
مردی از جمع اعضا فورا برمیخاست تا
برای همه چایی بیاورد که شاید در خانه
اگر مادر یا زنش ، سرش هم داد میزد
انگار نه انگار !
وقتی نیامدن سعید به جلسه طول کشید
معلوم شد که زنش از زنهای جلسه
میترسد مبادا همسرش را بقاپند و جلوی
او وا ایستاده است . همان کاری که یک زن
مدعی فمینیسم می کند و دوست دارد
همه بدانند او چقدر در زن ذلیل کردن
مردش موفق بوده است . وقتی این
موضوع به گوش یکی از شوهران زن
نویسنده از طریق خود زن نویسنده انجمن
رسید مرد هم به زن توپید که درستش هم
همین است . چه کسی از باطن کسی خبر
دارد . و چنین شد که اوضاع را برای زن
نویسنده تنگ کرد . وقتی زن مطمئن میشد
که زنها ی دیگر هم به جلسه آمده اند ،
میرفت و بقیه اعضا هم به ترتیب چنین
کاری را در پیش گرفتند و طوری شد که
مردها هم وقتی مطمئن میشدند در جلسه
زنی تنها نیست می رفتند . طولی نکشید
که انجمن هم مثل اتوبوس و تلویزیون و
ورزشگاه مردانه و زنانه شد و یکی از
روزنامه های دولتی معتبر ادبی نوشت :
بنابه لطف الهی یکی از تشکیلات های
خطرناک ادبیات از هم پاشید !.....
زن سعید روزنامه نگار و شاعرآن روزنامه
بود ....