کاروان

داستان بسیارکوتاه ........... ( زنان و مردان )

زن کنار مرد نشست و در را بست.مرد

گفت:  یه کم آرام ! چرا در ماشین را می

شکنی ؟ زن حرفی نزد . میدانست مرد

خسته و عصبی است . مشاور خانواده به

زن گفته بود اگر موقع چنین حالتی ساکت

باشد ، عصبانیت مرد خودبخود فروکش

می کند .

مرد رادیو را باز کرد . آهنگی پخش میشد

که مثل اسپری خواب بود . بعد از پایان

آهنگ ، مجری زن رادیو شادمانانه

دادکشید :

شادی مال آنانی نیست که

بیشتردریافت میدارند ، شادی مال آنانی

است که بیشتر می بخشند .

زن با تبسمی مسخره آمیز ، توی دل گفت:

منو میگه ها . ازبس که می بخشمش . و

مردبا همان اخم توی دلش گفت : منو

میگه انگار  ! ازبس که می بخشمش!...

نگاهی تند به زن کرد و صورتش را برگرداند

 

 

                            ***

 

 


 

 


 

 

 

 

 

           

 

 

 


 

 


 

 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٢:٤٦ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٢/۱/٢٠

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir