همسفری بهتر از دل نیست !
از دیروز که باران بهاری نم نم و گاه
شدرقی میبارید درخانه ماندن و از پشت
پنجره نظاره گر آن شدن تقلبی در دیدگاه
شاعرانه هست . باید در این مواقع دل را
زد به باران و طبیعت و از صفای باطن و
پاک و دست نخورده ی آن لذت برد . بهترین
مکان هم که به نظرمن ، کوه خودم هست
و همسفرم که همیشه وفادارانه به هرجا
که خواستم رفته است : دل عاشق من !
باران دیشب آنقدر نجوای دلنشینی داشت
که اگر می خوابیدم و این فرصت گرانبها را
از دست میدادم انگار به روح خودم خیانت
میکردم . یعنی پیوستگی روح و روان من
با باران قابل توصیف نیست . صبح که شد
و بوی باران چون عطری هنوز بر روحم و
رایحه اش در فضای خانه هم پیچیده بود از
گردن دلم آویزان شدم و با خواهش و
تمنایی عاشقانه خواستم بریم کوه
خودمان . اونم که همیشه مطیع منست
رفتیم . عکسهایی که گرفتم شاید تکراری
باشه اما نو هست مثل نوبهاری که تازه از
خاک سربر آورده است . از خاک سرزمین
من : آذربایجان !
باتشکر ویژه از پیرمرد زحمتکشی که زباله های اطراف را جمع میکرد و با سلاح سپور خودش به من اجازه داد تا عکسی از ایشان بگیرم . بنظرم کار ایشان کمتر از وظیفه ی سربازی نیست که از خاک وطنش دفاع می کند .