کاروان

آخر و عاقبت دو سه داستان !

بالای نردبان بودم و پرده توری را از گیره باز میکردم . داد زدم : پسرم لطف کن بیا از این نردبان بگیر پاهایش لق است میترسم بیفتم یه عمر بی مادر بمونی . نشسته بود جلوی کامپیوتر و گیم بازی میکرد . گفت : همین الان ! بذار این گل را هم شوت کنم توی دروازه بیام . همانطور ماندم اون بالا .  نصف پرده مانده بود تو دستم . آمد که کمکم کنه با دو دستش از دو طرف ،  پایه های نردبان را یواشکی لرزاند و من جیغ زدم . ترسید و گفت : مامان من نبودم زمین لرزید . دعواش کردم که اینجور شوخی ها اصلا درست نیست و شاید می افتادم و کمرم می شکست و تا آخرفلج میشدم . گفت : مامان تو همش میگی من پرواز بلدم بکنم با قلم . بیا اینم قلم . اینو مثل نجارها بیخ گوش ات بزن تا چنین مواقعی بتونی بپری . حوصله نداشتم بخندم . گفتم : اگر درست و حسابی کمکم کرده بودید  تا بحال خیلی از کارهای خانه را تمام کرده بودم . گفت : خودت هم بی تقصیر نیستی . همه جا کاغذ و دفتر و کتابه . ببین ! روی میز کامپیوتر چقدر کاغذ هست . تمامش نوشته های توست . گفتم : آفرین پسرم خوب گفتی و یادم انداختی . تو برو روی میز را مرتب کن منم پرده را توی طشت خیس کنم بیام . گفت : ای به چشم ! برای من هم جایی باز میشه سی دی هامو مرتب کنم و برای روزهای تعطیل عید فیلم های  منتخب را تماشا کنم . گفتم : آفرین ! منم برم به کارهای واجبتر برسم . قربونت برم پسر گلم .

دو سه داستان را که قرار بود دراین چند روز بنویسم سوا کرده و گذاشته بودم کنار بلند گوها ... گفتم تا پرده ها خیس بخورند و فرصتی هست  آنها را در وبلاگ درج کنم  . دیدم پسرم حسابی روی میز را خالی کرده است و از کاغذها خبری نیست . صدایش کردم و گفتم : پسرم ، پنج - شیش صفحه کاغذ کاهی اینجا بود کجا گذاشتی ؟ گفت : اون چرکنویس ها را میگی ؟  همه شو ریختم تو نایلون سیاه و بردم انداختم ظرف زباله کوچه . از شانس من هم ماشین زباله آمده بود و ظرف ها را خالی کرد و برد .نگاهی چپ اندر چپ به پسرم دوختم و

عرق سردی توی تنم نشست . تا پاسی از شب بعد از کارهای خانه و شستن موکت و فرش و کلی کار ، چرت زنان  نشسته  و آنها را ویرایش کرده بودم و از اینکه

درپایان با یک گروتسک زیبا داستان ها را تمام کرده بودم خستگی از جانم رفته بود . با لکنت گفتم : برو همان نایلون را بیار من اون کاغذها را از زباله ها جدا کنم . واجبه برام ! 

گفت : ماموران شهرداری آمدند و بردند .  آهنگ بتهوون را نشنیدی  ؟ اون صدا را برای تمام ماشین های آشغال جمع کنی گذاشته اند . خواهرم گفت : سمفونی نهم اونه . با حالتی زار گفتم : شهرداری کدوم منطقه میاد اینجا ؟ گفت : انگار پشت ماشین نوشته بود : مامورین جمع آوری زباله شهرداری منطقه یک تبریز  ! 

 


+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٥٧ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٢/٢٧

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir