تعطیلی .........
یک روز تعطیلی را می آمدم
در کناره های خلوت سکوت هم
در کنار هم باشیم .
بارم سنگین
اما برای مقصودم
سبک بود
کوهها را می آوردم به زیر پایت
کوههای دیارم را !
تو هم رفته بودی
دریا رابیاوری
برای یک روز تعطیلی من
که در ساحل سکوت هم
قدم بزنیم تا غروب
و آتشی بگیرانیم با جرقه ی دستانمان
در سرمای جدایی !
نه تو
و نه من
تعطیلات هیچ جمعه ای را باهم نبودیم !
من از کوه سکوت خود بالا رفتم
تو در دریای سکوت خود غرق شدی !
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٧:٠٩ ق.ظ ; ۱۳٩۱/۱٠/٢٢