کاروان

شبهای انتظار

موهای سیاه پر از ستاره اش را

می افشاند روی شانه های خسته من

همدرد منست تا سحر ،

 سرش روی سینه

در آغوش من   ،  شب !


می تاباند  نورنقره ای "  ماه "  اش را

در تاریکیهای خیال من

می زداید دلتنگی هایم را

با تعبیر خوابهای تو

که میداند چگونه با منی تا سحر .


 دستهای ارغوانی ام را وقتی

می سپارد صبح

به دستهای کهربایی تو 

می خوابد تا شبی دیگر به آرامی

شبهای شب زنده دار من

از طلوع سحر 

تا غروب دوباره ما !

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 






+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱۱:٥۸ ‎ب.ظ ; ۱۳٩۱/۱٠/۱٢

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir