آذر

از انتهای کوچه تا ابتدای آن راه درازی است . فرصت خوبی هم هست تا شعری را کامل کنی . بین بودن و نبودن و بین ماندن و رفتن هنوز در ترددی . قافیه ها در ترازوی عقلت رم می کنند و تو عزمت راسخه که در این راه بینابین ، دیگر راه  خارجی وجود ندارد . باید هفت تا تیر را رد بشی . از کنار اولی میگذری . خاموش است و تاریک . کار بچه های کوچه است . دومی را هم رد می کنی ... سایه اش تا سایه سومی رفته و تاریکی را تا ریشه چهارمی گسترده است . این دیگر کار بچه ها نیست . سهل انگاری مامورین شهرداری است . دیروز دو نفر مامور آمدند و بالا رفتند و با جابجایی سیم ها و کابل ها ، بدون اینکه کاری بکنند رفتند . کوچه در تاریکی مطلق است . کورمال میروی تا انتهای آن . میدانی هنوز سه تا مانده است . یکی مقابل کمپانی و نمایشگاه خودرو ی " اراده " ، دیگری کمی پایین تر از آرایشگاه " لوند " و سومی مابین مسجد محل و کتابخانه قدیمی است که صاحبش دق مرگ شد . هنوزم بوی سوختگی از درو پیکر نیمه جان و دودخورده آنجا به مشامت میخورد . همه می گویند از آن ماجرای بیست - سی سال قبل و جوان پرشور صاحب آن ...

خیابان مثل کوچه تاریک نیست . با اینحال بیشترین تصادفات و اتفاقات و شکستگی دست و پاها و سر و گردن در آنجا رخ میدهد . آن که مقابل کمپانی خودرو است نور زردش مثل روغن لامپا ، هاله ای روغنی و شفاف تا دورها کشیده است . اگر کنارش بروی حس می کنی درون یک روشنی چسبنده فرو رفته ای و مانده ای . کمپانی با شعارهایش و تیتر تبلیغاتی اش در ستون های مرمرین بغل ، تو را به فکر مسافرت و رفتن و برنگشتن می اندازد . مقابل آرایشگری اما ، نورش سوزن - سوزن و انگار توی ذوق مغزت میزند . از رفتن و نگاه کردن به تشکیلات و تبلیغاتشان بدت می آید . انگار دارند با نام تو و شکل صیقل داده تو معامله و بده - بستان می کنند . این آخری را که طی کنی تمام شده و تو نان گرم را از پیشخوان سنگک پزی برمیداری و در برگشت دلت میخواهد از زیر این یکی قبل از اینکه رد بشوی مقداری بایستی و تامل کنی . نور این یکی خیلی عجیب است . لااقل به نظر تو که آشنایی با آن ..... نه به اطراف پاشیده و نه تو ذوقت میزند . نور آن متظاهرانه بیرون نجسته  ، در درون مانده و تا عمق زمین ریشه دوانیده ست . آنقدر می مانی تا سایه ات در عمق آن محو بشود . در برگشت سایه نداری . مثل تیر هفتم خیابان ، نور  را بلعیده ای . دیگر از کوچه هراسی نداری وقتی فکر می کنی که میتوانی کتابخانه مهر و موم شده او را دوباره در خیابان افتتاح کنی !

 

 


 

 

نوشته شده در ۱۳٩٢/٧/٢۸ساعت ۱:٢۱ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin