آذر
از هیچ نوشتم و به هیچ نرسیدم ! باید عوض کنم سبک نوشتن قدیمی را و با واژه های طراز نوین بنویسم دوستت دارم ! شست و شو می دهم مغزم را ... با یاد تو پاک می شود همه چیز ! در خرابه های وجود خود نشسته ام بعد از تو دست از جان خود شسته ام مراقب خاطراتم که در دل هم داشتیم بازهم به انتطار تو اینجا نشسته ام ! تک درخت چه می داند از آسمان و باران آه جنگل پیچیده است به دست و پای او ! ترجمه ترکی : یالقیز آغاج گوی دن و یاغمیردان نه دوشونور اورمان ال آیاغینا دولاشمیش آه! مثل پرندگان آزاد آرزوی اسمان نمی کنم این قفس اهنین محکمتر از هر آرزوست ! دلگیرم از این شهر بزرگ کلید خنده های مردمانش لهجه روستایی یک شاعر است ... روز لباس آبی آسمانی را به تن می کند و سنجاق خورشید را میزند بر روی قلبش دیوانه میشوم کم کم از این اداهای هر روز! سرم درد می کند چگونه نماز بخوانم بدون سجده بر تو ! باد دیوانه پرده ی ساده ی اطاق خوابم را بیرون می کند از پنجره !
نزدیک تو نخواهم آمد تو بیماری " شعر " داری میترسم لبانم را با نخ و سوزن بدوزند ! تو بخواب ... من مست کوچه های نیمه شبم یاد میگیرم اذان ! خورشیدی نمی بینم هنوز یک ستاره ی خواب آلود از گوشه ی پنجره نیم نگاهی می کند به بیداری من پخش می کند باد اعلامیه نگاه ما را ! روح کوچک من در آغوش بزرگ تو گم می شود کودکانه بغلم کن ! بر من و تو همه چیز در گذشته است رویای خوابهای طلائی درگذشته است
سر می گذارم روی سینه ی تو ، بخوان که آبها از سر من و تو درگذشته است ! مثل اینکه زمان می گذرد اما من فقط نگاه می کنم همه از جلوی دیدم رد می شوند اما من بدون تو پاهایم نمیداند به چه جهتی بچرخد و نگاهم به کجا بنگرد ! ترجمه ترکی : هامیلار اونومدن اوتورلر نه ایسه آیاقلاری مین هایانا دونه جه یی بللی دئییل ! از دست برگ راز خود را می سپارد به پائیز زرد کلافه ام از دست مرگ راز من را می سپارد به زمستان سبز ! بدرقه می کنم بهار را در آشفتگی آواز گنجشک ها جای خالی " او " را پر می کند " هیچ " ! نسیم یاد تو را بر باد دادم می وزد طوفان تنهایی ! به خاموشی سوختم از آتش سردی که برافروختم ! نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده است . بر بوم سیاه شب نقشی از روز روشن می کشم خورشید تکمیل میشود تا غروب فردا ! از ده انگشت من یکی اشاره است و دهها آغوش من ! خط لبخند تو خبر می دهد از آمدن او به تماشای خوشبختی من می آید ! سکوت من هزاران کتاب ناخوانده هست خاک میخورد در هوای تو ! هر شب کهنه باید بیابم واژه ای نو که برای فردای تو باشد چشم روشنی ! نسلی که سوخت و از " خیر " آری درگذشت ! توی خوابم راهت ندادند محکوم به حبس ابد در بیداری ام ! توده های ابر می سازیم از بخار گرم آغوش باران بهاریم از نهاد جدائی بر می آوریم آه ! جان کلام در قلم من است دستانم همیشه می لرزد روی قلب تو ! خورشید میدرخشد در تمامی روزهای بلاتکلیف زیر سایه ی تو ! سر نهادم امروز بر کویر خشک انتظار سیلاب جاری شد از مرز دیده ! وقتی فکر میکنی چگونه بیایی گوشهایم زیر لب ترانه می خوانند ! هر شب با پرنده ای می خوابم که از آسمان تیره سقوط می کند به تعبیر خواب های من ! گاهی تکیه می دهم به تخته سنگی که زمانی شانه های تو نام داشت ! خداوند تنها دو خط زیبا کشید خط لبخند بر قاب چهره ی تو و یک نقطه ی پایان بر گوشه لب من! دسته گلهای آبی و زرد را که چیده بودم برای تو گنبد و گلدسته کردند بر مساجد شهر ! روح بزرگ تو را ویرایش می کنم هیچ نمی ماند درآن جز من ! تار سفید مویت را پیوند بزن به تار و پود موی سیاهم بعد از هر زمستان بهار است ! پنجره ی یک خانه گشوده است رو به قبله ی نگاه من مردی خالی شده است در جاسیگاری خاکستری! از سلام به اندازه ی خداحافظ میترسم ! لحظه ای رفتن تو سال ها طول می کشد ! دنیا با جنگ نابود نمی شود در میانه ی لبخند ما محو میشود ! " آه " ام را می تراشم سنگ خارا بود در گلوی من ! دیشب خواب دیدم خواب یک جنگل جنگلی بدون درخت برافروخته بودی آتشی بزرگ در روح جنگل ! گل بیجان عمر را در باغچه دل تو میکارم دفتر زرد خاطره سبز میشود با قطره های آب دیده ام هر روز ! قدم گداخته بودیم در جاده ای بی راه زیر پای ما آسمان بود! آواز " توکا " ساعت بیداری منست که تمامی ندارد سحر درافسانه های او ! توکا: پرنده ای از دسته ی گنجشکها ... با پرهایی به رنگ خاکستری و سبز می اندیشم به عاقبت پرنده ای که قبل از همه به طلوع خورشید سلام می گوید در تنگاتنگ غروب اما صدای شلیک که می آید به طلوع تو دیگر نمی اندیشم ! دیده ی تو بسته می شود به تماشای من پای درخت بید ! قمار عجیبی ست عشق هم تو برنده ای هم من ! من می نویسم تو می خوانی همه رد می شوند ! دستم را به خوبی خوانده ای امتحان خواهم گرفت! در گوش کافر من فقط پرندگان اذان می خوانند ! لب فرو نبند سکوت لبهایم را جا گذاشته ام ! ماه سرک میکشد از پنجره ام مهتاب تنم را بپوشاند برای تو بیدار بمان که رویای سرزده ام درآغوش لبانت بخواند برای تو ! گام های موسیقی ریشه گرفت از قدمهای تو ! دوستت دارم بلند کوتاه نمی آیم ! ققنوس وجودت را از خاکستر آتشم رها میکنم ! آرام می گیرم در جامه ی سرخ تنت نگاهم کمخون است ! تنهائی تو تنها به درد من میخورد ! فانوس نگاهت را بیاویز از چشمان سیاهم ! کورمال است جاده ی تنهائی ! پژمرده گلی شکوفه داد در موهای خیس من رگ های دستانت چشمه های آب است ! نیلوفران می رقصند به دور گیسوان آب ... آن روز تورا خواهم دید !
کلافه ام
Design By : Pars Skin |