آذر
معالجه به کمی استراحت نیاز دارم نه به شهری دیگر شمال و فرانسه یا اهر بیماری ادبیات دارم همه می دانند ُ و همه بیماری لاعلاج نوشتن بیماری کمبود بیداری باید بروم به آنجا آنجا که ادبیاتم خوب میشود ! دستم رو به دعا بود تو سر راهم سبز شدی نه برگ خزانی ! جنگنده ! در لباس بزم و رزم هم جنگیدم هم رقصیدم باز هم به پای روحم نرسیدم !
شرمندگی
آتشی نیستم دیگران را بسوزانم کم کم دارم آب می شوم ! من تشنه تر از آنم که به آب پناه ببرم بالای کوه می روم " آب " بالاتر بیاید ! میراث دار شعر ارث منست که از تنهائی تو می برم ! گوش چون نافذ بود دیده شود ورنه " قُل " در گوش پیچیده شود !
مولانایم ... مولانایم را به دست باد نمی سپارم اظهر من الشمس ! ما سه نفر بودیم که به ماه نگاه می کردیم یکی مان ماه را ، یکی می دید یکی مان ماه را ، سه تا و آن دیگری اصلا ، هیچ چیزی نمی دید! تبعیدی ! احساسم را تبعید کرده اند به فرانسه زودتر از 15 سال می آید ! اااآهای عشق ! چه گرم باشی چه سرد همیشه هوایت را دارم ! نگاهم پر فروغ می شود وقتی به تو می افتد ! به یادت گوش می کنم به آوازی از یک خواننده مُرده حالم را بهتر می فهمند رفتگان ! در کنار تو از رشد خشکم می زند ! آذری ... به زبان تو نماز می خوانم ... خداوند هم " آذری " یاد کرفت ! پنجره ای نیست و پرنده ای که در پرده برایش شعر بنویسم !
دستانم رو به آسمان دعاهایم را پرواز می دهد !
نیمه ی ماه روی قایق بی بادبان از دور ! چیستان نیست آنکه دوستم دارد فقط خدا دارد ! پروانه ای نیستم در این باغ و آن بهشت کماندوی عشقم !
دست نمی کشم از نوشتن و سرودن دست نوازش میکشم روی سرِ شعر همه بر علیه " تو " هستند ! باید دوباره کوه شوم کوله بارت را ببندی از همه بگذری !
این راه تا ابد با تو شیرین است روی لبه ی تیغ !
Design By : Pars Skin |