آذر
مینویسم که ازسخنان تو دلم سیر نمیشود جوانه ی نورس گندم است هیچگاه پیر نمیشود عطر و بوی تو را میدهد کشتزار طلائی من مینویسم از سطر اول که هیچگاه دیر نمیشود! دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ دانی که از آدمی چه ماند پس مرگ عشق است و محبت است و باقی همه هیچ دلتنگی یعنی خفگی بیدار بی دار ! حوصله ی رودخانه سر رفت و طغیان من را با خود برد ! قلبم تا بحال اینجور نلرزیده بود سرما خورده است سرمای روزگار تو را ! از آن بهمن تا این بهمن فاصله چندان نیست فقط بهمن سنگینی ست که ریزش کرد بر سر ما ! کاروان سرما ساربانی ندارد از خیال گرم خورشید انگار آب شده و رفته است زمین ! ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی کنیم ، منزل حقیقی ما قلب کسانی است که دوستشان می داریم . هرگزنمیردآنکهدلشزندهشدبهعشق ثبتاستبرجریدهیعالمدوامما !! : ( حافظ ) به تنها ستاره ی خودم " سلام " ی میدهم و "صبح بخیر " ی می گویم میسوزد و از کنار ماه می افتد بر زمین ! من دونیایا گلدیم دونیا منه گلمه دی ! حقیقت انسان به آنچه اظهار میدارد نیست ، بلکه حقیقت او نهفته در چیزی است که از اظهار آن عاجز است ... اگر خواستی او را بشناسی ، نه به گفته هایش ، بلکه به ناگفته هایش گوش کن! از : زیگموند فروید قلم بوم کاردک تربانتین خشک کننده رنگهای اصلی زرد آبی قرمز دستهایی لرزان رنگ خواب خاکستری شب سفیده ی لغزان سحر مشت مشت خاک آسمان هوای چرکین بیرون ماسکی بر لبه دهان سه پایه ی کهنه درختی خشک قلبی تهی چشمهایی خیس دستمالی مچاله شن ریزه های زیر دندان با طعم شکستن همه چیز مهیاست آماده ام که خودم را بکشم ! ایستاده ام در زمان ! زمین می چرخد به دور تو و تو می چرخی به دور من ... تازگیها ، دلم شده است یک انتحاری نزدیکم نیا ! از غم تو آب میشوم هر روز ! دریاچه ای را برایم بیاور که از بی آبی کویری خواهدشد فردا ...
Design By : Pars Skin |