آذر

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۳۱ساعت ٧:۱٧ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

 

من نمیدانم ...

چرا هرکس را صدا کردم

هر کس را دوست داشتم

ناگهان ...

در خم کوچه گم شد !

 

 

              " احمد رضا احمدی  "

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۳۱ساعت ٧:٠٢ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۳٠ساعت ٧:٥۱ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

 

هذیان باد را

   تا سحر گوش دادم

      باران برایش گریه میکرد

               و من تو را بدرقه میکردم  !

 


 



نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۳٠ساعت ٧:٢۳ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


تنهایی چیزهای جدیدی به انسان می آموزد 

اما تو نرو 

میخواهم نادان بمانم

 

 



نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٧ساعت ٦:٤٦ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

نگاهم را به تو نمی بخشم

گناهم را ببخش

وقتی فکر میکنم به تو

چشم از دنیا می بندد !

 

 


 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٦ساعت ۱٠:۳۱ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


اگر فکر می کنید ماجراجویی خطرناک است روزمرگی را امتحان کنید،  این کار کشنده است 

 

 

                               

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٦ساعت ٢:٢٤ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


یک حرفایی را میشه نادیده گرفت

یک حرفایی را نمیشه نادیده گرفت

جواب بعضی حرفایی که می شنوی فقط یک نفس عمیق است ... یک نفس عمیق تا غرق نشی !

 

 


 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٤ساعت ٥:٢٩ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


سکوت میکنم   ! 

فرصتی زیبا هست  

تا آواز قلبم را بشنوی ...

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٤ساعت ٧:۱٥ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


همسفر !

چه بی نیازیم به همه و هیچ ، وقتی نگاه ما به روی هم گشوده میشود در صبحی که جز آوای همیشگی با هم بودن نیست ...

 



نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٤ساعت ٦:٤٤ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢۳ساعت ۱۱:۱٤ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

برایت راهی میفرستم

تا بیایی

برای دیدن سایه ای که

درخت آن را

تو برای من کاشته ای !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢۳ساعت ٥:٠۱ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


من در این لحظه حس می کنم که تو قلبم را به نظاره نشسته ای چون سکوت آفتابی بامداد بر کشتزاری تنها که خرمنش را برداشته اند .....

 

 

                                      رابیند رانات تاگور

 

 

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٢ساعت ٧:۱٢ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


شعرهای شیرین من 

از راه می رسند

وقتی در کنار تو میخورم

قهوه ی تلخی  ... !

 

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٢ساعت ٦:۱۸ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


ای کاش بعضی ها بعضی چیزها را می فهمیدند و چون بغضی در گلوی آدم نمی ماندند ... خطابم به تو نیست به بعضی هاست !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٢ساعت ۸:٥۳ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


تو به رویم لبخند زدی و 

جز این 

نگفتی

 و من احساس کردم

دیری ست که چنان با من ی !

 

 

                                            ( م . آزاد )

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢٢ساعت ۸:۳٥ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


آفتاب داغ  من از دل تو طلوع می کند 

گرمی جان من از تن تو  عبور می کند 

آواز سحر میشوم و از تو میخوانم هر جا 

نفس من زندگی را با تو شروع می کند !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢۱ساعت ٩:۱٦ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


پرده ها را میزنم کنار

برای از تو گفتن 

به خورشید محتاجم !

 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/٢۱ساعت ۸:۳٧ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


ترا هستی ات به چشم نمی آید

آنچه می بینی سایه توست.


( رابیندرانات تاگور)


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٩ساعت ٦:۳٥ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

دیکتاتوری من

دنیای من را فراگرفته است 

قلم میدهم دست خودم 

و به اجبار میگویم

فقط بنویسد

از تو !

 

 

 

 

 

 


 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱۸ساعت ٧:٠٢ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱۸ساعت ۱۱:۳۳ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


چراغی از من

آیینه ای از تو

بردوش دل می کشیم

برای یافتن هم !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱۸ساعت ٦:۱٥ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


دستانم

در آغوش دستان تو

به خواب میرود  

خواب بهاری سبز !

 

  

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ۱:٥٤ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


...

خروس هم می خواند الان  

بلبل و گنجشک و همه پرندگان سرزمینم

که هنوز مست بهاری نادانند

اما به گفته تو

خورشید از هیچ طرف برنیامد !

 بارانی هست همیشه این دیار

از دیار تو تا اینجا ... 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ۱:٢۳ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ۱٢:۳٦ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


من همیشه دیر میکنم


درموقعی که باید بخندم میگریم

در موقعی که بایدبگریم میخندم 

در موقعی که باید بدوم می ایستم 

در موقعی که باید بایستم میدوم 

زنده که هستم می میرم 

مرده که هستم زنده میشوم 

خوابهای من دربیداری هست 

بیداری هایم خواب منست 

تا می نویسم هستم 

وقتی نمی نویسم نیستم

  

فاجعه اینجاست که

من همیشه به تو دیر میرسم 

چون فقط به تو فکر میکنم !

 

 


 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ٩:۳٢ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


خنده هایم را شنیده ای .

لبخندم را در آسمان ببین 

در چهره ماه 

هر شب !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ٩:٢٩ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


بهار کم می آورد

وقتی برای تو

جامه هایم را

سبز می پوشم !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ٧:٢٧ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


آواز تنهایی را

برای تو می خوانم  

از پشت لبهایی که  

دوخته شده اند با رنج

آوای فریاد و سکوت را

با هم !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/۱/۱٧ساعت ٦:٤۱ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin