آذر
من نمیدانم ... چرا هرکس را صدا کردم هر کس را دوست داشتم ناگهان ... در خم کوچه گم شد ! " احمد رضا احمدی " هذیان باد را تا سحر گوش دادم باران برایش گریه میکرد و من تو را بدرقه میکردم ! تنهایی چیزهای جدیدی به انسان می آموزد اما تو نرو میخواهم نادان بمانم نگاهم را به تو نمی بخشم گناهم را ببخش وقتی فکر میکنم به تو چشم از دنیا می بندد ! اگر فکر می کنید ماجراجویی خطرناک است روزمرگی را امتحان کنید، این کار کشنده است یک حرفایی را میشه نادیده گرفت یک حرفایی را نمیشه نادیده گرفت جواب بعضی حرفایی که می شنوی فقط یک نفس عمیق است ... یک نفس عمیق تا غرق نشی ! سکوت میکنم ! فرصتی زیبا هست تا آواز قلبم را بشنوی ... همسفر ! چه بی نیازیم به همه و هیچ ، وقتی نگاه ما به روی هم گشوده میشود در صبحی که جز آوای همیشگی با هم بودن نیست ... برایت راهی میفرستم تا بیایی برای دیدن سایه ای که درخت آن را تو برای من کاشته ای ! من در این لحظه حس می کنم که تو قلبم را به نظاره نشسته ای چون سکوت آفتابی بامداد بر کشتزاری تنها که خرمنش را برداشته اند ..... رابیند رانات تاگور شعرهای شیرین من از راه می رسند وقتی در کنار تو میخورم قهوه ی تلخی ... ! ای کاش بعضی ها بعضی چیزها را می فهمیدند و چون بغضی در گلوی آدم نمی ماندند ... خطابم به تو نیست به بعضی هاست ! تو به رویم لبخند زدی و جز این نگفتی و من احساس کردم دیری ست که چنان با من ی ! ( م . آزاد ) آفتاب داغ من از دل تو طلوع می کند گرمی جان من از تن تو عبور می کند آواز سحر میشوم و از تو میخوانم هر جا نفس من زندگی را با تو شروع می کند ! پرده ها را میزنم کنار برای از تو گفتن به خورشید محتاجم ! ترا هستی ات به چشم نمی آید آنچه می بینی سایه توست. ( رابیندرانات تاگور) دیکتاتوری من دنیای من را فراگرفته است قلم میدهم دست خودم و به اجبار میگویم فقط بنویسد از تو ! چراغی از من آیینه ای از تو بردوش دل می کشیم برای یافتن هم ! دستانم در آغوش دستان تو به خواب میرود خواب بهاری سبز ! ... خروس هم می خواند الان بلبل و گنجشک و همه پرندگان سرزمینم که هنوز مست بهاری نادانند اما به گفته تو خورشید از هیچ طرف برنیامد ! بارانی هست همیشه این دیار از دیار تو تا اینجا ... من همیشه دیر میکنم درموقعی که باید بخندم میگریم در موقعی که بایدبگریم میخندم در موقعی که باید بدوم می ایستم در موقعی که باید بایستم میدوم زنده که هستم می میرم مرده که هستم زنده میشوم خوابهای من دربیداری هست بیداری هایم خواب منست تا می نویسم هستم وقتی نمی نویسم نیستم فاجعه اینجاست که من همیشه به تو دیر میرسم چون فقط به تو فکر میکنم ! خنده هایم را شنیده ای . لبخندم را در آسمان ببین در چهره ماه هر شب ! بهار کم می آورد وقتی برای تو جامه هایم را سبز می پوشم !
آواز تنهایی را برای تو می خوانم از پشت لبهایی که دوخته شده اند با رنج آوای فریاد و سکوت را با هم !
Design By : Pars Skin |