آذر
تماشائی ست تو را کشیده ام با عشق چه تابلوئی ! چون درخت سبز میشوم در سکوت صدای آن همه از شکستن است ! انتظارم کم کم خشک و خالی میشود لااقل بارانی ! در فاصله دو نقطه پاهایی که از خود می روند بریده اند از راه ! قبل از سحر بیدار میشوم باید برای روشنی روزهایت خورشیدی را خلق کنم ! اندوه خار در چشم دشمنان خوار شدن ! بال هایم را تقدیم تو می کنم روی من پا نگذاری ! خوشبختی ؟ همان که جاری شود از لبان تو ! دریای من می شوی اما زخمی که خورده ام عمیق تر از دریاست ! پرواز یادم میدهی و در دل من پرنده ای اسیر میشود ! طلوع امروز قیل و قال پرنده گان سکوت پرنده ای ! سبک و سنگین می کنم تمامی سبک های شعر را از قدیم الایام تا سیاهی و سپید مثنوی فقط دو تا هست دو بیتی برای تو چهار کم سکوت کنم که بهتر از این هست نو را همه کهنه کردند به پای بیگانگان دیگر حرفی نمیزنم اصوات را هجا مصراع آخرینم مانده است بی وزن بیا و با خودت ساز همه را هم وزن ! خورشید که می تابد عطر تو از من میشود بخار ! پرده ی ابر را کنار نمیزند خورشید خالی نکرده است هنوز دلش را ! باد آمد درنگ کرد در نگاه خالی من باران آمد درنگ نکرد در آن ! دلم را می بری لک نزند بخاطر تو ! تو پرنده ی منی فقط بال پریدن نداری از پیش من ! شهر را آذین نمی بندم کوچه را چراغانی با قانونگزار هم در نمی افتم تو از نگاه زنده ی من متولد می شوی چه بسته باشد چه باز ! این دل عاقبت کار دست من می دهد باران میبارد آرام می زنم زیر آن ! خاک ، سینه چاک است و بهار سنگ تمام می گذارد در دل آن ! چشمهایم از نوشتن همه جا را تار می بیند حالا چه وقت نواختن است ؟؟! این همه سیل آسا از تو می نویسم می ترسم این سیل همه را ببرد ! چشم هایم می سوزد با احساسی عجیب دلم باید می سوخت ! درختان هم سرسنگین شده اند این باران بی وقفه و عابری که دیر کرد ! بعد از هر باران ترانه ی " سکوت ناودان " را زمزمه می کنم ! ریزش باران و آرزوی کهنه چتر را می بندم ! ... ساز شکسته و دلی شکسته نمی نوازد ! موهایم را طوفان در ملاء عام به هم می زند دستان تو سنجاق را ... پرونده تکمیل می شود ! تعجب می کنم ... نوشته های من منحصر به تو هست مردم اندیشه ی جمعی می پندارند! بهر حال باید با داشتن و نداشتن تو بسازم شکم گرسنه ی شعر پُر شدن می خواهد ! فکر من دائم پیش تو هست کودکی که راه خانه را گم کرده است ! پنجره را باز می کنم و به آمدن تو فکر می کنم آگهی زده اند ، جاده در دست تعمیر است و کارگران مشغول کار ! باد چه می داند قانون هست یا نیست عجیب نیست وقتی پشت پنجره ها حرفی می زند دیوانه ات می شوم ! پروانه معتکف گشت به جای آفتاب در بر گل ! از دستهایم زنجیرگران را باز کن هیچ زمانی برده تو نخواهم شد ! شاید آمدم ... این دیوارهای فاصله روزی با خاک یکسان بود ! نگاه من همه شب به سوی تو ستاره ای ست که به آسمان می دوزد! از پشت این همه حصار نظاره گرت هستم این همه سیم خار دار و چشم من ! میان خرمن شعر خواهم سوخت آتش دل تو گیرا هست ! آخرین باری که در آینه لبخند نزدم سینما "رگبار " نداشت و پرنده از هوا لغت - لغت می بارید ! باد از جنوب وزید و گلهای آذربایجان همه عربی رقصیدند ! شب نمی خوابم شاید آرزویت سراغ من را گرفت ! روی چشم من جا داری زیر پایم را هنوز هم به سختی می بینم ! پروانه ی بال و پر سوخته بوی جهنم را می دهد در بهشت !
Design By : Pars Skin |