آذر

 

تماشائی ست

تو را کشیده ام با عشق 

چه تابلوئی !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳۱ساعت ٦:٤٩ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

چون درخت 

سبز میشوم در سکوت

صدای آن

همه از شکستن است !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳٠ساعت ٩:٥٧ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

انتظارم کم کم 

خشک و خالی میشود 

لااقل بارانی !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳٠ساعت ۸:٤٦ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

 

در فاصله دو نقطه 

پاهایی که از خود می روند

بریده اند از راه !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳٠ساعت ۸:٢٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

قبل از سحر 

بیدار میشوم

باید برای روشنی روزهایت 

خورشیدی را

خلق کنم !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳٠ساعت ٥:۳۳ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

اندوه خار

در چشم دشمنان  

خوار شدن !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳٠ساعت ٤:٤٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

بال هایم را

تقدیم تو می کنم 

روی من پا نگذاری !


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٩ساعت ۱۱:٥٦ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

خوشبختی ؟

همان که جاری شود 

از لبان تو !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٩ساعت ۱٠:٠٩ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

دریای من می شوی اما

 

زخمی که خورده ام

 

عمیق تر از دریاست !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٩ساعت ۱:٥۱ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

پرواز یادم میدهی و

در دل من

پرنده ای اسیر میشود !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢۸ساعت ٥:۱٢ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

طلوع امروز

قیل و قال پرنده گان

سکوت پرنده ای !

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٧ساعت ٤:٥٤ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


سبک و سنگین می کنم 

تمامی سبک های شعر را 

از قدیم الایام 

تا سیاهی و سپید

مثنوی فقط دو تا هست 

دو بیتی برای تو چهار کم  

سکوت کنم که

بهتر از این هست

نو را همه کهنه کردند 

به پای بیگانگان

دیگر حرفی نمیزنم

اصوات را  هجا 

مصراع آخرینم 

مانده است بی وزن

 بیا و با خودت ساز

همه را هم وزن !

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٥ساعت ٩:۱۱ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

خورشید که می تابد

عطر تو از من 

میشود بخار !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢۳ساعت ۸:٥۳ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

 

پرده ی ابر را

کنار نمیزند خورشید

خالی نکرده است هنوز

دلش را !

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢۳ساعت ٥:٢٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

باد آمد 

درنگ کرد 

در نگاه خالی من 

باران آمد 

درنگ نکرد

در آن !


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٢ساعت ٧:٠٧ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

دلم را می بری 

لک نزند

بخاطر تو !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٢ساعت ٩:٢٤ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


تو پرنده ی منی 

فقط بال پریدن نداری 

از پیش من !

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢۱ساعت ٥:٢٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


شهر را

آذین نمی بندم

کوچه را چراغانی  

با قانونگزار هم در نمی افتم 

تو از نگاه زنده ی من 

متولد می شوی 

چه بسته باشد

چه باز !

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢٠ساعت ٩:۱٦ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

این دل عاقبت

کار دست من می دهد 

باران میبارد آرام  

می زنم زیر آن !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٩ساعت ٩:٤٧ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٧ساعت ۱٢:٢٩ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

خاک ، سینه چاک است و بهار

سنگ تمام می گذارد

در دل آن !

 

 

   

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٦ساعت ٥:۱٢ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

چشمهایم از نوشتن

همه جا را تار می بیند

حالا چه وقت نواختن است ؟؟!

 

 

 



نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ۱۱:٢٢ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

این همه سیل آسا

از تو می نویسم

می ترسم این سیل

همه را ببرد !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ۱۱:٠٩ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


چشم هایم می سوزد 

با احساسی عجیب 

دلم باید می سوخت !

 

 

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ۱٠:٥۸ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

درختان هم 

سرسنگین شده اند 

این باران بی وقفه و

عابری که دیر کرد !

 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ۸:۱٠ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

 

 

بعد از هر باران 

ترانه ی " سکوت ناودان  " را 

زمزمه می کنم  !

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ٧:۳۳ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


ریزش باران و

آرزوی کهنه

چتر را می بندم ! ...

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ٦:٥٢ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


ساز شکسته 

و دلی شکسته 

نمی نوازد !

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٥ساعت ۱٢:٠۳ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

موهایم را طوفان

در ملاء عام به هم می زند

دستان تو سنجاق را ...

پرونده تکمیل می شود ! 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ۱۱:٥۱ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

تعجب می کنم ...

نوشته های من منحصر به تو هست 

مردم اندیشه ی جمعی می پندارند!

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ۱۱:٤٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

بهر حال باید 

با داشتن و نداشتن تو بسازم

شکم گرسنه ی شعر

 پُر شدن می خواهد !

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ۱۱:۳٢ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


فکر من 

دائم پیش تو هست 

کودکی که راه خانه را

گم کرده است !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ۱۱:٢٥ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


پنجره را باز می کنم و

به آمدن تو فکر می کنم 

آگهی زده اند ،

جاده در دست تعمیر است  

و کارگران مشغول کار !

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ٥:٠٥ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


باد چه می داند 

قانون هست یا نیست

عجیب نیست وقتی پشت پنجره ها

حرفی می زند

دیوانه ات می شوم !

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ٥:٠٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

پروانه معتکف گشت  

به جای آفتاب  

در بر گل ! 

 

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٤ساعت ٤:٤۸ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٢ساعت ٧:٠٢ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


از دستهایم

زنجیرگران را باز کن 

هیچ زمانی برده تو نخواهم شد !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٠ساعت ۱٠:٠٤ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

شاید آمدم ...

این دیوارهای فاصله 

روزی با خاک یکسان بود !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۱٠ساعت ٩:٥۳ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

نگاه من همه شب 

به سوی تو 

ستاره ای ست که به آسمان می دوزد!

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٩ساعت ۱٠:۱۸ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


از پشت این همه حصار 

نظاره گرت هستم 

این همه سیم خار دار و چشم من !

 

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٩ساعت ٧:۱٠ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


میان خرمن شعر

خواهم سوخت

آتش دل تو گیرا هست !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۸ساعت ٧:٢٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

آخرین باری که در آینه لبخند نزدم 

سینما  "رگبار " نداشت

و پرنده از هوا 

لغت -  لغت می بارید !

 


 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۸ساعت ٦:٢٩ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

باد از جنوب وزید و

گلهای آذربایجان 

همه عربی رقصیدند !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٤ساعت ٦:٢٠ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

شب نمی خوابم 

شاید آرزویت 

سراغ من را گرفت !

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳ساعت ۱٠:٤٥ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/۳ساعت ٢:۱۳ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

 

روی چشم من جا داری 

زیر پایم را هنوز هم 

به سختی می بینم !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢ساعت ۸:٠۳ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

پروانه ی بال و پر سوخته

بوی جهنم را می دهد 

در بهشت !

 

 

 

نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢ساعت ٧:۳٢ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢ساعت ٧:٢٥ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()


 

طوفان نابهنگام

یک عالم ماسک آورد

در برابر دهان باز همه !

 


نوشته شده در ۱۳٩٤/٢/٢ساعت ٧:٢۱ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin