آذر
این همه باران نبارد بهار هم نیاید از یاد خشک و خالی تو در گردوغبارسنگین خفقان گل قرمز رز می روید برای من ! پشت پنجره ها با من همفکرند به هم می ریزند گاهی ابرهای زمستان ! چمدان خالی را پر کرده ام از دفتر اشعارم قلب آن می تپد برای رفتن ! تنها پرنده ای که از این سرا پر کشید و رفت زندگی بود ! چشمهایم باز شده است به حقیقت بیداری دلتنگ تو هست خوابش کنی ! تنهائی ام شبیه صدای قدم های تو هست که نیامده برمی گردد ! بعد از آن همه خستگی جان دادن ها شهر خمیازه می کشد زیر مسلسل باران ! " سرو " به من گفت تو هیچوقت تعظیم نکن ما خَم می شویم در برابر " او " ! هوش از سرم پریده و در خانه خالی تفکر استبداد آزادی است ! ادبیات را غنی سازی میکنم با حذف دوستت دارم ... تو بیش از حد مست شدی ! تبعید می کنم خود را به سینه گرم تو با زمستان در افتاده ام ! تو نیا ... من انقلاب کنم حکومت " تو " آغاز شود ! یادش بخیر آن روزها فقط یک روز گلی منقلب رویید از دهان دود آلود ژ-3 دهان من از آن روز بوی " شعر " داد ! با من می جنگد و به تو می رسد آخر زنی که ... ! " کوبانی " از دست داعش آزاد میشود ... دلم ویران است کاش زمین بلرزد و این ویرانه آباد شود ! دستان تو هر صبح لباس خواب را از تن شعرهایم در می آورد ! سرمای رفتن پاهایم را بیحس کرده و خورشید زندگی با احساسم بیهوده بازی می کند ...
دیباچه تمام سروده های من فقط نام تو هست مثل بسم الله الرحمن الرحیم بالای سر آیه های قرآن ... در سرزمین اشعار من زن دلاور داستان نمی گوید همه را شبها بخواباند شیر نمی زاید دستها و پاها را بلرزاند " شعر " میسازد دلها را میلرزاند !
Design By : Pars Skin |