آذر
دیشب ، شب عجیبی بود و قرص ماه نبود ... رودی بیکرانه در دل تیرگی آسمان بود که از نگاه رابط من جاری میشد و بر زمین بی هویت می ریخت . خورشید بیجان در این چشمه ی وارونه می درخشید اما نه نوری داشت نه گرمایی . او در آب چشمه یخ بسته بود ... تابستان انگار در باور درختان نرسیده است .
نوشته شده در ۱۳٩۳/٥/۱٦ساعت
٦:۱٦ ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()
Design By : Pars Skin |