آذر

 

 

باد سحر ، غبغب به گلو انداخته است و نهنگ های کوچک

سبز بلورین را که با نخ های نامرئی از سیم چراغ هالوژن

آشپزخانه آویخته ام ، به بازی گرفته است ... با نیم

چرخشی ، بر نگاه بیجان آنها می پیچم و در اقیانوس

بیکران تصویر غوطه ور میشوم . زمزمه امواج محو را می

شنوم که روی هم می غلطند و در آهنگ طلوع آفتاب یک

صدا می خوانند :

حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو  دیوانه شو

... صبحی دیگر است این چنین !


نوشته شده در ۱۳٩۳/٥/۱۱ساعت ٦:٢٧ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin