آذر
پروانه های نقره ای را زده ام به دیوار روبروی تختخوابم . سه تا هستن ... یکی بزرگ یکی متوسط و دیگری قد مورچه ... چشمهایم کوچیکه را آنقدر تار می بینه که شکل مورچه میشه . بالای آینه ی کنسول زده ام . در اطاق خواب تو دیده بودم که دخترت زده بود و با بی قیدی رفته بود . از کج زدنش فهمیدم . هنوز خوابم . هدفی ندارم پا بشم ... کتابها و ظرفها و آشپزخانه و خانه ی خلوت ملتمسانه نگاهم می کنند . کولر روشن است و بدون آب داد میزند ... صدای خنده هایی از دورترین نقطه ی اطاق میاد : تنهایی بیام بغلت کنم و دور اتاق بگردانمت ! و یکی آواز میخونه . گوشهایم به اوست . میگویی : کی ؟ میگم : چه میشد تو بودی آنکه می خواند ... تلویزیون از شب روشن مانده است . فکرنمیکنم بتونم چون هنوز غافلگیرم ... نمیتونی هیچوقت سر ساعت خودش تصمیم بگیری . همیشه دقیقه نودی ! پامیشی عطر کهنه ی خاطرات را به همه جا می پاشی . میگی : مگس باشی امشی میزنم ... حوصله خندیدن ندارم اخم نکنم همینطوری می پلکی . کمرم فشرده میشود باید پا بشم . مخم با دلم راه نمیاد و سوت سرد می کشد . میگی : بخاطر همین دو دل بودنت زمینگیری . میخوای بریم قله ؟ پشتم به توست . موهامو شانه میزنم . دستت به آرامی روی آن سر میخورد . شانه را نمی کشم . عکس دو تا مار را زده ام در حاشیه آینه ... افعی نیستند . تو میگی زهرشان را در آورده ام مهره دارند ... چیزی در تنم کش و قوس میاد و بعدا به نرمی با من کشتی میگیره . پروانه ها در قاب آینه با دو مار سیاه گلاویز هستند ... میگی : داور منم !
Design By : Pars Skin |