آذر
گفته بودی دنیا را چه دیدی شاید روزی باز هم کنار خواهیم بود . پیشگوئئ تو گاهی درست از آب در می آمد و ترس تو مدام از صدای اره ها بود . میگفتی که ریشه در کابوس گذشتگان هم داری . من همیشه بهت می خندیدم تو هم می خندیدی و می گفتی خنده هایت بالاخره کار دستت میده سعی کن خودتو بگیری و گاهی سرت پایین باشه . از تجربه ات در مورد آنچه بر سر دیگران آمده بود مطمئن بودی ... در سایه ات می خزیدم و روحم در کنار تو بزرگ میشد ... آن اتفاق ناگوار نمی افتاد شاید به پای هم هنوز در کنار رودخانه ی گوارا بودیم . اول تو رفتی و بعد من را که در فقدان تو آشکارا دیدند و ... در کنار همیم با بوی آشنایی سابق . گفته ات به حقیقت پیوسته . من دارم با نگاه خشکیده ام به نگاه خشک تو فکر میکنم . حرفهایت هنوز در گوشهایم سنگین سنگین نشت میکند . من را در لیوان آب نمیگذارند و تو را در باغ دیگری نمی کارند . با من و تو حالا حالا ها کار دارند . پاهایت را دراز کرده اند و دستهایت را با میخ به دیوار نصب کرده اند . با نگاهت با من حرف میزنی . بهم می فهمانی که در این اطاق حبس خواهیم بود . بدون هیچ آب و رنگ سابق . زنی با لباس خواب سفید می آید روی تو دراز می کشد و من را بو می کند ... چشمهایش بسته است و به درون من فکر میکند . درون او را من نمی فهمم اما لبخندش را میشود غمگین دید . کنار قاب سیاه عکسی پرتم می کند ... روی تو گریه سر میدهد و تو را کتک میزند و تو در خودت ناله میکنی ... من با گریه های زن و ناله های تو و از بی آبی ، خفه میشوم . فضای سنگین را که قبلا گفته بودی حس میکنم . از خفگی و خفقان که می گفتی تمام آن روز را پلاس میشدم و رنگ خودمو پیدا نمیکردم ... زنی با لباس ریخت و پاشیده آمد کنار زن گریان و آبی به دستش داد . زن نخورد و گفت تنهایش بگذارند . زن شلخته از تکلیف من و تو پرسید . زن گریان با بغض گفت : این گل نایاب را بعدا فیکساتیو میکنم ، اصلا دست بهش نزن تا روی میزم خشک بشه ، این تختم روغن پارافین بزن تا هیچوقت خشک نشه ! لحظاتی بعد من در نگاه تو ، جان می دادم ...
Design By : Pars Skin |