آذر

 

 

دختری کوچک در کوچه ای با دوستانش بازی می کند .

دوستانش قائم شده اند . باید آنها را پیدا کند . به او چنین

دستور داده اند که به آنها پشت کند و تا بلد هست تعداد

دوستانش را با اسمشان بشمارد .... شمردن را هنوز بخوبی بلد

نیست . یک را سه می گوید پنج را نه !

 

با دستهای مشت کرده روی چشمهای بسته اش  ، می شمارد

: یک ، سه ، نه ، بیست ، سی و شش ...

 

بعد از دهها بار شمردن ، صدها بار می پرسد : کسی پشت

سرم نیست ؟ 

 

آن همه صدا ، خاموش شده اند ...برمیگردد !! همه بزرگ شده و

رفته اند ... رد پاهایشان اینطور نشان می دهد . همه را رد

 میشود و نفر پنجاه و سه را با گریه فریاد می زند!

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/٤/٢٤ساعت ۱٠:٢٧ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin