آذر

 

 : ده دقیقه در خدمتم عزیزم ! 

: نقاشی کار میکنم . پست مدرن و ناب ،مردی با لبهای

خاکستری به ققنوس وجود زنی بوسه میزند . گفتی : به کجای

زن ؟

: به آتش نهفته در دستان زن ! بعد گفتم : چشمهای زن اما

سرچشمه است و مرد در دست راستش گلی سرخ دارد در

زمینه ای از سبزی کدر و زن لبانش به قرمزی گل هم نیست .

مرد زبان زن را بخوبی او میداند ...

گفتی : طلاق میگیریم

: از کی ؟ چرا ؟ باز چی َشد؟؟ گفتی : جور نیستیم ... گفتم :

علتش اون هست ؟حتما دیگه ! نالیدی : تفاوت من و اون از

زمین تا آسمان است . بعد سکوت کردی . آه کشیدی و مچاله

شدی در کنار من .

: هیچی نمیدونم از رفتار تو . باید کاری میکردم بخندی  . گفتم :

کوژا رفتی عزیزم ؟ داشتم با لهجه ی شمالی مثلا حرف میزدم 

گفتی : خواب ! کما !

گفتم پس برو تا آخر عمر . لم نده به من ... ده دقیقه تمام شد

  و چراغ را خاموش کردم ...

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/٤/۱۳ساعت ۱٠:٥۸ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin