آذر

مرد به زن گفت : بارون میاد ، صاعقه زد .

زن خنده ی لختی بر او زد . باران یک ریز بارید و تمام شد . زن در

آغوش پنجره ماند و به آسمان خالی فکر کرد . مرد در انتظار او با

سپیده دمان ، دمید !

 

 

نوشته شده در ۱۳٩۳/٤/۱۳ساعت ۱٠:٠٩ ‎ب.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin