آذر

طبق روال همیشگی سالیان ، مرد روزنامه را از قسمت جدول تا می کند و روی میز تلویزیون میگذارد تا بعد از خوردن سریع غذا ، حل کند . موقع خوردن شام می گوید که از جدول دیروز چند خانه خالی مانده است که اگر نتواند حلش کند مغزش حوصله حل این یکی تازه را نمی کشد . ذهنش مغشوش است . رفته دنبال یافتن کلماتی که با احضارشان ، آرامش و خواب را به شب مرد تقدیم می کنند . بچه ها که صحبت می کنند مرد هیس بلندی می گوید انگار  صدای آنها کلمات را مثل پرنده از ذهنش می تارانند . همه دمغ میشوند و به روزنامه نگاهی چپکی می کنند . تا بچه ها ظرف ها را جمع کنند و بشورند و مرد دوش بگیرد ، زن با خودکاری سیاه فقط یک یا دو  جای سفیدجدول را با سلیقه و به نحوی که از خط خارج نشود سیاه می کند و با رضایت خاطری بی سابقه ، میخواهد فیلمی را که تا چند لحظه پیش ساخته است ، ببیند !

 

نوشته شده در ۱۳٩٢/٦/٢۸ساعت ۸:٥٤ ‎ق.ظ توسط کبرا پورپیغمبر ( آذر ) نظرات ()



Design By : Pars Skin